سلام بچه ها. من نیو هستم. داستانای کاهش وزنم خیلی تراژیکن. بی خیال ... انرژی منفی ندم . خلاصه نتیجش اینه که 6 ساله وزنم بین 65-67 متغیره و دیگه خیلی کلافه ام. بی اف جان تپل بود . دو سال پیش با هم رژیم گرفتیم. اون 14 تا کم کرد من صفرتا. نتیجه ش پایین اومدن اعتماد به نفسم در حد بنز و نوش جان کردن تیکه های واضح و غیر واضحه ایشونه. خدایی دروغ چرا حس می کنم دارم خیلی عقب میوفتم ازش. اون کارش آزاده و میتونه باشگاه بره. من روزی 12 ساعت پشت میزم. اما اینا دلیل نمیشه. خدایی خیلیم کمکم کردا. یه الپتیکال فضایی هم برام خرید اما کی از خستگی میتونه ازش استفاده کنه؟؟ احساس می کنم یه جورایی داره ازم نا امید میشه و من دارم احساس خطر می کنم. البته بیشترین انگیزم مربوط میشه به این اعتماد به نفس مسخرم که ته چاهه و باعث شده افسرده و گوشه گیر بشم. راستش از این منی که هستم راضی نیستم. باید خیلی بهتر باشم. کاهش 12 تا اینقدم سخت نیس که من 6-7 ساله درگیرشم. می خوام تا عید تا جاییکه میشه وزن کم کنم. اگه ماهی 4 تا کم کنم میرسم به دهه 50 و فک کنم دیگه بقیش سرازیری باشه چون هوا هم گرم میشه و می تونم پیاده روی و ورزش کنم. بچه ها من کلن آدمیم که به تشویق و دلگرمی تو هر کاریم نیاز دارم. شاید توقع زیادی باشه اما ازتون خواهش می کنم پشتیبانم باشین. به کمک همتون بخصوص بچه هایی که کاهش داشتن نیاز دارم. دوستون دارم و خیلی مرسی.
************************************************** ************************************************** ************************************************** ***************
توی روزای گذشته انفاقات ناخوشایندی برام افتاد. تغییرات نا خوشایند در محیط کارم که منجر به ایجاد کدورت عمیقی بین من و رییسم شد با اینکه ارتباط خیلی خوبی داشتیم. تمام تعطیلات عید درگیر بیماری یکی از بستگان نزدیکم بودم.و یک آشنایی یک ماهه برای ازدواج که علیرغم اینکه همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت طرف بدون هیچ توضیحی 10 روز پیش یهو غیب شد. بدون هیچ توضیح و یا جوابی به پیغامها و یک عالمه علامت سوال برای من و اطرافیانم . به هر حال گذشت و داره میگذره. بیمارمون خدا رو شکر رو به بهبودیه. تغییری تو کارم ایجاد نشده و دارم اون آشنایی یک ماهه رو فراموش می کنم. اما درسهای زیادی گرفتم . اول اینکه بی اف علیرغم حضور طولانیش تو زندگیم یه چیزی حدود 3/5 سال حضور عمیقی نداشته. چون اگه حضورش تو زندگی من عمیق و موندگار بود هیچ وقت اون آشنایی یک ماهه پیش نمیومد. یاد گرفتم که به هر کسی زود اعتماد نکنم و بها ندم. و اینکه اول امیدم به خدا باشه و بعد خودم و خودم و خودم. .... انگیزم برای لاغری بیشتر و عمیق تر شده. الان تنها انگیزم سلامتی و زیبایی خودمه. یک انگیزه درونی که به حضور هیچ کسی جز خودم وابسته نیست. از امروز با وجودیکه خیلی غمگینم اما با توکل به خدا می خوام یه دوره ی جدید تو زندگیم رو شروع کنم . با یک بازنگری جدی و عمیق در افکارم .... و ظاهرم .
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت