روزي حضرت موسي (ع) رو به درگاه خداوند درخواست نمود : " بارالها ! مي خواهم بدترين بنده ات را ببينم . "
ندا آمد " صبح زود به درب ورودي شهر برو . اولين كسي كه از شهر خارج شد او بدترين بنده من است . " حضرت موسي (ع) اول صبح روز بعد به درب ورودي شهر رفت . پدري با فرزندنش اولين نفري بود كه از درب شهر خارج شد . حضرت موسي (ع) پيش خود گفت : " بدبخت خبر ندارد كه بدترين خلق خداست ! " حضرت موسي (ع) پس از بازگشت رو به درگاه خداوند نمود و ضمن تقديم سپاس از اجابت خواسته اش ، عرضه داشت كه : " بارالها ! حال مي خواهم بهترين بنده ات را ببينم . " ندا آمد : " آخر شب به درب ورودي شهر برو . آخرين نفري كه وارد شهر شود او بهترين بنده من است . " هنگامي كه شب شد حضرت موسي (ع) به درب ورودي شهر رفت . با تعجب ديد كه آخرين نفري كه از درب وارد شهر گرديد همان پدر با فرزندنش مي باشد . اما هنگامي كه فرزندش نگاهش به كوههاي عظيم افتاد از پدرش پرسيد : " پدر ! بزرگتر از اين كوهها چيست ؟ " پدر گفت :" زمــــيــــن " فرزند پرسيد :
" پدر ! بزرگتر از زمين چيست ؟ " پدر جواب داد :" آسمانها " فرزند پرسيد : " پدر ! بزرگتر از آسمانها چيست ؟ " پدر در حالي به فرزند نگاه مي كرد ، اشك از ديدگانش جاري شد و گفت : " فرزندم ! گناهان پدرت است كه از آسمانها نيز بزرگتر است ... " فرزند پرسيد :
" پدر ! بزرگتر از گناهان تو چيست ؟ " پدر كه ديگر طاقتش تمام شده بود نتوانست ديدگان ابر آلود خويش را كنترل نمايد . به ناگاه بغضش تركيد و گفت :
" دلبندم ! بخشندگي خداي بزرگ از تمام اينها و تمام هر چه هست بزرگتر و عظيمتر است ... ! "
- - - Updated - - -
يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ يا مَنْ لا يُغَلِّطُهُ السّآئِلُونَ وَيا مَنْ لا يُبْرِمُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحّينَ اَذِقْنى بَرْدَ عَفْوِكَ وَمَغْفِرَتِكَ وَحَلاوَةَ رَحْمَتِكَ
اى آنكه او را شنيدنى از شنيدن ديگر منصرف نمىكند،اى آنكه خواهندگان او را به اشتباه نمىاندازند،اى آنكه اصرار اصراركنندگان او را خسته نمىكند،خنكى گذشت،و آمرزشت و شيرينى رحمتت را به من بچشان.
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت