من چطوری خودمو دوست دارم؟
امروز روز عجیبی بود. فرصت زیادی داشتم. جوجه بزرگم با آقای همسر رفته بود بیرون و جوجه فسقلیم تو حال خودش داشت غان غون میکرد. منم داشتم تو سایت ول میگشتم. رسیدم به رژیم پل مکنا و رفتم توضیحاتشو بخونم .... یه جمله دیدم که تکونم داد .... نوشته بود برین جلو آینه .... به خودتون با نگاه یه عاشق واقعی نگاه کنین.... به بدنتون نشون بدین در کنارش هستین و دوستش دارین و دوست داشتنتون ربطی به اندازه دور کمرش نداره...... یکدفعه گریه کردم..... انگار ناله بدنمو شنیدم.... انگار داشت از زخمی عمیق و از ته دلش می نالید ...... انگار داشت بهم میگفت چرا هیچوقت واقعا به من، به خود من نگاه نمیکردی؟ ......
انگار دارم بیدار میشم.....چیزایی رو میبینم که سالها زیر سایه وسواس لاغری ازشون غافل بودم.... انگار وقتی هنوز گرفتار جنگ درونم بودم اونها از ترسشون توی تاریکی سیاه و ترسناک پنهان شده بودن و حالا که ذهنم از جنگم آزاد شده دلشون میخواد پیداشون کنم.... بدنم... این معجزه نازنینم....سالها با ترس توی تاریکی لرزیده....می خوام آرومش کنم...دلداریش بدم....نشونش بدم یه عاشق واقعی چطور مهر میورزه... من خودمو دوست دارم.... بدون توجه به مو یا بدن....من خودمو با تمام آنچه که دیگران ضعف میدونن دوست دارم....حالا دیگه بدنم نقطه ظعفم نیست.....معجزه شگفت آوریه که خداوندم فقط و فقط به من هدیه داده و من دوستش دارم و ازش به بهترین شکل مراقبت میکنم.....