توسط در تاریخ 15 مهر 1394 در ساعت 11:11 (763 نمایش ها)
خیلی خسته ام
دلم گرفته
پری شب وقتی میخواستم برای عروسی آماده بشم دونه دونه لباس ها رو که امتحان میکردم همه بهم تنگ شده بودن طوری که اصلا قابل پوشیدن نبودن زیپ بعضی ها اصلا بسته نمیشد و بعضی ها هم اصلا تنم نمیرفتن
حتی اون لباس هایی رو که در ایام اوج چاقیم گرفته بودم اندازم نبودن
از خودم بدم اومد و حسابی نا امید شدم حس کردم حالا دیگه یه زن چاق هستم چاق به معنای واقعی دیگه نمیشه با کلماتی مثل تو پر و توپل و ... سر خودم رو گول بمالم
بد تر از این هم شد
تو عروس هر کی منو میدید اولین چیزی که بهم میگفت نظرش راجع به هیکلم بود
خالم که دیگه دست بردار نبود از اول تا آخر کلی متلک بارم کرد کلی مسخرم کرد نزدیک بود بزنم زیر گریه
اعتماد به نفسم دود شد رفت تو هوا
همه اینا به کنار یه چیزی هست که از همه اینا بدتره
اونم به هم خوردن شکل بیعی زندگیمه
از وقتی وزنم بالا رفته خوابم به شدت زیاد شده صبح و شب در حال چرت زدنم و حسابی از زندگی افتدم
کمر درد و پا درد هم دارم لباس تو خونه ایی ها مم همشون بهم زشت شدن و من گیر دادم به دو مورد و همش تکراری میپوشم
یعنی اگه خودم جای شوهرم بودم اووووقم میگرفت نمیدونم چه سریه که صداش در نیومده هنوز
بغض گلومو گرفته نمیدونم آخه خوردن غذا ارزش این همه غصه خوردن رو داره
ارزش این خفت و خاری و ضرر زدن به زندگی و سلامتی رو داره
نمیدونم چرا نمیتونم کنترل کنم و کم بخورم بارها لاغر کردم و هیکلم عالی شده اما بازم نتونستم تحمل کنم
یعنی چی باعث میشه که انقدر ضعیف باشم در مقابل غذا
کسی که نتونه در مقابل غذا شکمشو نگه داره آدم بی ارزشیه من نمیخوام بی ارزش باشم و نمی خوام شکمو باشم و فقط فکر خوردم و لذت آنی
من قبلا همیشه نگران هیکلم بودم اما الان خودمو ول کردم و 25 کیلو گند بالا آوردم
دیگه وقتش شده که عرق شرم بریزم و از خودم خجالت بکشم
دیگه نباید به این وضعیت ادامه بدم
به جهنم بره تمام وسوسه ها و هوس ها به جهنم برن و دیگه هم بر نگردن
در حال حاضر 76 کیلو هستم ولی باید 60 کیلو یا کمتر باشم