سلام افسانه جون
خوشحالم خيلييي انشالله كنار هم به هدفمون ميريشيم
فعلا تو تايپيك ورزش گروهي ورژيم( اون مسابقاتيه نه) با هم هستيم من از شنبه ساعت ورزش و نوعشو و شايد خوراكي هايي كه ميخورمو بزارم
نمایش نسخه قابل چاپ
هر بار یک مرحله
ساختن جزیره رزجان گفت ما مجبوریم هر بار یک قدم به جلو برداریم. فقط یک قدم.آن روز روزی خسته کننده بود. ما چهار نفر بودیم که داخل خودرو نشسته بودیم و در باره وضعیتی که همه ما را درگیر کرده بود بحث می کردیم. بانک وامی را که به آن نیاز داشتیم نمی داد و کسب و کار ما در حال از هم پاشیدن بود. فرانکلی می گفت برای نجات کمپانی فرصت زیادی نداریم. همه می دانید که ما فقط یک شانس داریم اما برای حفظ همان هم باید خیلی کار کنیم. و لوک ادامه داد:این کار غیر ممکن است. و مری در نهایت گفت. فایده این همه تلاش چیه ما که در نهایت موفق نمی شویم.جان که از همه ما مسن تر و با تجربه تر بود در حال رانندگی بود او در کل مسیر حرفی نزده بود. اما ناگهان از جاده اصلی خارج شد.صدا ها بلند شد: هی چکار می کنی؟ ما باید بریم خونه! همه خسته هستیم.او پاسخ داد فکر کنم ماشین مشکل دارد. این نزدیکی ها یک تعمیرگاه خوب سراغ دارم. زیاد معطل نمی شوید.ما نفهمیدیم ماشین چه مشکلی دارد به نظر می رسید خوب کار می کند. اما این ماشین او بود خودش بهتر می دانست. ما دوباره شروع کردیم به صحبت از مشکل بزرگی که باید به زودی با آن روبرو می شدیم.من با دقت از پنجره به بیرون نگاه کردم. جاده شیب تندی داشت و گویی این شیب تمام شدنی نبود. آن حوالی طبیعت خشنی داشت زمین ناهموار بود من می توانستم درختان بزرگی را ببینم که در مقابل باد های شدید و آب هوای خشک آنجا استوار ایستاده بودند.کمی جلوتر دریاچه ای نمایان شد. دریاچه بزرگی بود که در میان آن جزیره های کوچکی قرار گرفته بود. و در کنار دریاچه روستایی کوچک قرار داشت. من قبلا هیچ وقت همچین جایی نبودم و از دیدن این صحنه لذت می بردم و دیگر آنقدر نگران نبودم.جان به سمت روستای کوچک رانندگی کرد و با اطمینان به سمت جایی رفت که شبیه تعمیرگاه بود. مرد جوانی به سمت ما آمد.- هی جان. از دیدنت خوشحالم. آنها با هم دست داند و ادامه داد مشکلی برای ماشین پیش آمده؟- بله، بزار بیاییم داخل بعد توضیح می دهم.آنها با هم داخل رفتند. ما هم که نمی خواستیم کسی حرف های ما را بشنود همانجا به صحبت های خودمان ادامه دادیم به امید اینکه ماشین زود تعمیر شود.جان بیرون آمد. و گفت:- ما مجبوریم یک یا دو ساعت اینجا بمانیم.- لوک گفت: همین یکی رو کم داشتیم ممنونم خدایا!- اما مجبور نیستیم اینجا بمانیم. بیایید برویم کنار دریاچه.- تو قایق هم داری؟- صاحب تعمیرگاه یک قایق دارد من قبلا هم قایقش را قرض گرفته ام.خوب به نظر می رسید کار دیگری نمی توان انجام داد بنابراین همه به سمت اسکله حرکت کردیم. آنجا یک قایق موتوری قدیمی بزرگ بود که کلی تزیینات داشت. ما وارد قایق شدیم و جان موتور را استارت کرد. موتور قایق غرشی کرد و قایق به آرامی حرکت کرد. کمی باد می وزید، اما آنقدری نبود که آزار دهنده باشد. خورشید از زیر ابر ها گاهی سرک می کشید و رنگ زیبایی به آب داده بود. به عبارت دیگر احساس کردیم گردشی لذت بخش شروع شده است.به نظر می رسید جان می داند که می خواهد ما را کجا ببرد بنابراین همه نشسته بودیم و از این گردش لذت می بردیم. قایق از میان جزیره های کوچک پیچ و تاب می خورد طوری که ما نفهمیدیم چقدر زمان گذشته است و کجا هستیم دیگر خبری از جزیره ها نبود به غیر از یک جزیره که از ساحل دورتر بود. از دور به نظر نمی رسید هیچ گیاهی در آن وجود داشته باشد. و جان قایق را به آن سمت هدایت کرد.وقتی که به جزیره نزدیک شدیم شکافی در میان صخره ها دیدیم یک غار نبود اما شکاف بزرگ و عمیقی بود جان به آرامی قایق را به درون آن شکاف هدایت کرد آنجا آب آرام بود.همه ما کمی ترسیده بودیم. این جزیره شکل دایره ای داشت. کمی جلوتر متوجه شدم گل های رز اطراف ما را فراگرفته اند. یک لنگرگاه طبیعی و زیبا یک بهشت واقعی بود. هیچ بادی نمی توانست به آنجا برسد. آب ارام بود و می توانستید ماهی هایی را که در زیر قایق شنا می کنند به خوبی ببینید. از بیرون جزیره هیچگاه نمی توانستید حدس بزنید که داخل جزیره چقدر درخت وجود دارد درخت های سبز شاداب البته این همه آن چیزی که ما دیدیم نبود.رزها منظره ای دلپذیر از رنگ ها ساخته بودند. گویی کسی رنگ غروب آفتاب را آنجا پاشیده است. هاله ای از قرمز، بنفش و سفید که از میان آنها آبشاری کوچک جاری بود. باید آن حوالی در حدود صد ها بوته گل رز وجود می داشت. پروانه ها و پرنده های کوچک همه جا بودند. اولین نشانه های پاییز را می توانستید در رنگ درختان ببینید رنگ آبی و نارنجی برگ درختان در برابر رنگ آبی و سفید آسمان همانند شعله های آتش به نظر می رسید. آنقدر همه چیز زیبا بود که گویی در سرزمینی رویایی فرود آمده ایم.ما فقط نشسته بودیم و کاملاً ساکت بودیم، در حالیکه با گل های سرزمین عجایب احاطه شده بودیم. اینجا بود که جان شروع به صحبت کرد.- من می خواستم شما را بیارم اینجا تا داستانی را برایتان بازگو کنم. در گذشته این جریره لم یزرع بود. البته تعدادی درخت وجود داشت کل گیاهان این جزیره همین چند عدد درخت بودند. یک مرد ماهیگیر اینجا زندگی می کرد. شما می توانید خانه کوچک او را آنجا ببینید.در همین حال جان به خانه ای که پشت سرش بود اشاره کرد.روزی او با دختری آشنا شد. اما او می دانست که هیچ دختر جوانی حاضر نمی شود با او در جزیره ای خشک و دور از ساحل زندگی کند. اما او ماهیگیر بود و می دانست که برای اینکه زندگی خود را بچرخاند مجبور است اینجا در این جزیره زندگی کند.جان لبخندی زد.- عشق نیروی قدرتمندی است... ماهیگیر ما تصمیم گرفت که این جزیره را به اندازه کافی برای آن زن جوان، زیبا کند. او برنامه ای طرح ریزی کرد و شروع به کار کرد. یک گل رز زیبا و مقداری خاک خریداری کرد و آنها را به این جزیره آورد. او گل زیبا را کاشت و بهترین مراقبت ها را از آن کرد، وقتی که تابستان بعد به این جزیره بازگشت متوجه شد آن گل کوچک به بوته ای بزرگ تبدیل شده است و تعداد زیادی غنچه مشاهده کرد. وقتی که غنچه ها شروع به باز شدن کردند آن خانم را با خود به این جزیره آورد تا این گل زیبا را ببیند. یک غنچه قرمز رنگ در حال باز شدن بود و مانند نقطه قرمز در میان آن جزیره خودنمایی می کرد. او در همان لحظه از آن زن جوان خواستگاری کرد و به او گفت همانطور که از این رز زیبا مراقبت کرده ام از تو هم مراقبت خواهم کرد. من زندگی را در اینجا برای تو زیبا خواهم کرد. خانم جوان در پاسخ گفت نیازی به این رز نبود زندگی برای من زیباست چون تو اینجا هستی.و به این ترتیب آنها ازدواج کردند. سال ها گذشت و آنها دیگر جوان نبودند. آنها فرزندان خود را بزرگ کردند و با هم کار کردند. زندگی سختی داشتند ولی خوشحال بودند.مرد ماهیگیر هرگز قول خودش را فراموش نکرد از روزی که او از همسرش پاسخ مثبت شنید هر بار که با قایق به سمت ساحل می رفت با خود مقداری خاک می آورد. و هر گاه پول بیشتری بدست می آورد با آن بوته های رز و نهال درخت می خرید. او آنها را می کاشت درختان و بوته های رز هر بار تعدادی از آنها را می کاشت. و در طی سال ها این جزیره صخره ای تبدیل به باغی بزرگ و بسیار زیبا شده بود.جان صحبت کردن را متوقف کرد و هیچکدام از ما نمی خواستیم در این مورد صحبتی بکنیم چون نمی خواستیم افسون لذت بخشی را که در آن قرار گرفته بودیم خراب کنیم.- وقتی که شما می گویید ما نمی توانیم ادامه دهیم چون فقط یک وام را به ما نداده اند بهتر است به این جزیره فکر کنید. فکر کنید چگونه این مرد جوان این همه خاک و بوته رز و نهال را به این جزیره منتقل کرده است. این جزیره لم یزرع به یک باغ بزرگ تبدیل شده است با یک فرقون خاک در هر دفعه! هزاران فرقون خاک از اطراف دریاچه جمع آوری شده است. او و همسرش این جزیره را به چنین باغ زیبایی تبدیل کرده اند. جزیره رز.- هر بار یک مرحله، یک قدم... من این را گفتم و جان با سر تایید کرد.- خوب در مورد شما چه؟ آیا ما باید مایوس شویم - یا باید شروع کنبم و فرقون های خاک خودمان را جمع کنیم؟البته ما تصمیم گرفتیم فرقون های خاک خود را به جزیره خودمان یا همان شرکت خودمان حمل کنیم. و البته ماشین جان هیچ مشکلی نداشت و او فقط تصمیم داشت نمادی از موفقیت که پله پله بدست آمده بود را به ما نشان دهد.پس از آن ما یکسال سخت کار کردیم اما توانستیم به هدف خود برسیم. یکبار من از جان پرسیدم تو چطور از داستان مرد ماهیگیر و همسرش مطلع شدی؟ او عکسی قدیمی به من نشان داد که رنگ رو رویی هم نداشت. یک زوج پیر در عکس بودند.- اینها پدر بزرگ و مادر بزرگ من هستند، او ادامه داد:- نامش جان بود. می توانی حدس بزنی نام مادر بزرگم چه بود؟من در آن لحظه به چیزی که در دستش بود نگاه کردم یک .... بزرگ و درست حدس زدم.- رزروش مرحله به مرحله تا موفقیت
همه ما این حرف ها را شنیده ایم. رُم در یک روز ساخته نشده است. سفری که هزاران کیلومتر به طول می انجامد با یک قدم آغاز می شود. هر بار یک قدم بردارید.همه ما با موقعیت ها و اهدافی در زندگی خود مواجه هستیم که فشار زیادی به ما وارد می کنند و احساس می کنیم دیگر توان ادامه دادن نداریم. و گاه احساس یاس همه ما را فرا می گیرد. اگر مسئولیتی که به عهده می گیریم بسیار بزرگ به نظر برسد باید آنرا به تکه های کوچکتری تقسیم نماییم. راه حل پیشنهادی بنده در این چند سطر آمده است.1- هدف نهایی خود را بنویسید.2- آنگاه پله هایی اصلی رسیدن تا هدف را بنویسید اینها اهداف کوچکی هستند که رسیدن به آنها برای رسیدن به هدف نهایی ضروری است.3- و آنگاه هر بار یک هدف کوچک را انتخاب کنید. حالا ملزومات این هدف کوچک را بنویسید و کار هایی که باید انجام شوند مشخص کنید تا هر بار یک قدم به جلو بروید.4- آنگاه برای خود الویت ها را مشخص کنید برای هر هدف کوچک هم قدم ها و مراحل کوچکی باید برداشته شوند. و آنگاه شروع به کار کنید بر اساس برنامه زمانی سخت کار کنید. (به خاطر داشته باشید هر بار یک مرحله)ترفندی که در این روش به کار می رود این است که یک کار بزرگ کار که بسیار وحشتناک به نظر می رسد را به کار های کوچکتر تقسیم می کنید که آسانتر و قابل انجام تر هستند. و از نظر روانی هم قبول آن برای شما راحتتر است. و اگر به کمک نیاز دارید از دیگران درخواست کمک کنید. هیچ دلیلی ندارد اگر دیگران در اطراف شما هستند خود را خسته کنید تا می توانید وظایف را تقسیم کنید تا بهترین نتیجه را بگیرید.ما می توانیم به اهداف بزرگ دست پیدا کنیم اگر ذهن خود را به آن اختصاص دهیم و قدم به قدم به سمت آن پیش برویم.ترجمه: علی یزدی مقدماين مقاله اختصاصاً براي ياد بگير دات كام تهيه شده است و استفاده از آن فقط با ذكر نام نويسنده يا مترجم و نام ياد بگير دات كام همراه با لينك آن مجاز است
جمله طلاييسالها بود كه تلاش زيادي مي كردم ولي به آنچه مي خواستم نمي رسيدم. رويا هايم هميشه دست نيافتني بود. هر روز افرادي را در كنار خود مي ديدم كه موفق هستند بدون نگراني و استرس زندگي مي كنند و حتي نصف من هم كار نمي كنند. ولي من اگر كمي سستي نشان مي دادم نمي توانستم از عهده تعهدات خود برآيم.
روزي در حال رانندگي به يك نوار كاست گوش مي دادم يك استاد موفقيت بود كه صحبت مي كرد. او در مورد قدرت داشتن رويا و هدف صحبت مي كرد. شايد تا آن زمان صدها نوار كاست از اين نوع را شنيده بودم. اما گويي هيچكدام از آنها تاثيري در زندگي من نداشت. اما گوش دادن به نوارهاي كاست براي من تبديل به عادت شده بود.
خلاصه در حال گوش دادن بودم كه جمله اي نظرم را بسيار جلب كرد. شايد آن جمله را قبلاً جايي شنيده بودم اما اين بار در ذهنم جرقه اي ايجاد كرد. به ياد دارم كه اتومبيل را نگه داشتم و آن نوار را چند بار برگرداندم تا چند بار آن جمله را شنيدم. من هميشه دنبال چيزي پيچيده و گرانقيمت بودم تا زندگي مرا تغيير دهد و مشكلاتم را حل كند، اما آن جمله ساده از يك نوار كاست زندگي مرا عوض كرد. شايد بسياري از افراد موفق هم به همين اصل در زندگي خود عمل كرده اند و حتي اهميت آن را هم ندانند. آن جمله طلايي اين بود.
« براي چيز هايي كه بايد عوض شوند، بايد تصويري واضح از آنچه مي خواهيد داشته باشيد. تا آنها را دگرگون كنيد.»
بله به همين سادگي است كه به نظر مي رسد. سعي نكنيد آن را براي خود پيچيده كنيد چون باعث گيج شدن شما مي شود.
بايد دقيقاً مشخص كنيد كه چه مي خواهيد و تا حد امكان آن را براي خود شفاف سازيد. بله اين توانايي انسان هاست توانايي رفتن به سمت رويايي كه در ذهن خود پرورانده اند. و در نهايت آن را خلق مي كنند. براي روشن شدن مطلب يك مثال مي آورم. فرض كنيد يك پازل هزار تكه در دستان شماست كه بايد آن را تكميل نماييد. ولي تصوير نهايي را كه از كنار هم قرار دادن تكه هاي پازل بدست مي آيد را نداريد. آيا اكنون تكميل كردن پازل سخت تر نيست؟ البته كه هست. ولي اگر كسي آن تصوير را ديده باشد احتمالاً با سرعت صد برابر شما اين پازل را كامل مي كند.
همه مي دانيم كه سرعت اين فرد براي هوش و استعداد او نيست بلكه فردي كه تصوير نهايي را ديده است به همان روشي عمل كرده كه اساس كار مغز است. مغز ما بر اساس تصويري كه مي سازيم كار مي كند و پيش مي رود. در زندگي هم اين گونه است وقتي كه دقيقاً بدانيد كه چه مي خواهيد و به چه سمتي حركت مي كنيد به نظر مي رسد مغز به صورت خودكار مراحل رسيدن به آن را توليد مي كند. و آنچه بايد انجام دهيد در برابر شما نمايان مي شود.
بنابراين افرادي كه اهداف خود را مشخص كرده اند و آن را به وضوح مي بينند از قدرت كيهاني براي رسيدن به مقصد خود كمك مي گيرند، كه بسيار پر هيبت است. و اثر آن را در اراده اين افراد به وضوح مي توان مشاهده كرد. ولي فردي كه براي رسيدن به موفقيت تلاش مي كند ولي هيچ تصوري از آن ندارد. فقط كسي است كه در كوهستاني كه معدن طلا دارد سخت كار مي كند و كوه را مي شكافد ولي نمي داند معدن كجاست و فقط كنده كاري مي كند.
مي توانيد به تجربيات و مشاهدات خود رجوع كنيد آيا افرادي كه تا كنون در اطراف شما بوده اند فقط سخت كار مي كرده اند يا اينكه مي دانستند براي چه زحمت مي كشند و مي خواهند به كجا برسند.
چيزي را كه همه بايد يدانند اين است كه قدرت ما از درك واضح و صحيح رويا هايمان بدست مي آيد. و اين جرقه اي است كه آتش درون شما را روشن مي كند، تا از موفقيت هايي كه در آينده بدست خواهيد آورد نهايت استفاده را ببريد.
اما به خاطر داشته باشيد سفر شما در راه رسيدن به مقصد از خود مقصد مهمتر است چون در اين مسير تجربياتي بدست مي آوريد كه به قدرت شما مي افزايد. و تبديل به شخصي مي شويد كه قدرت رسيدن به اهداف بزرگتر را دارد.
زماني مي رسد كه به هدف خود مي رسيد اكنون به گذشته بنگريد و ببينيد كه قبلاً كه بوده ايد و اكنون كه هستيد. سپس براي خود هدف جديدي در نظر بگيريد و شروع به ادامه مسير نماييد. شما باز هم قوي تر خواهيد شد. ولي هر كاري كه مي كنيد به خاطر داشته باشيد :
«براي آنچه كه بايد تغيير دهيد، احتياج به تصويري از انچه كه مي خواهيد داشته باشيد داريد.»
- - - Updated - - -
قدرت جادویی مثلث دمک
در این مقاله می خواهم درباره یکی از موثرترین ابزار های خود سازی که تا کنون ساخته شده است صحبت کنم. این چیزی بیش از یک تقویت کننده اعتماد به نفس است که می تواند کارایی بیش از یک دوجین کتاب و سمینارهای آموزشی که تا کنون دیده اید داشته باشد.این ابزار چیزی جز یک فرمول ساده نیست ولی شما را از سرزنش خود، ترس و استرس باز می دارد. شما می توانید از آن بدون هیچ محدودیتی به دفعات استفاده کنید. می توانید آن را در موقعیت ها و کار های روزمره استفاده کنید.در سال 1960 میلادی ال. رن هابارد مثلث د.م.ک. را کشف کرد.این یک مثلث است که د.م.ک. گوشه های این مثلث هستند. د برای دانش، م برای مسئولیت پذیری و ک برای کنترل نام گذاری شده اند.در اینجا به برخی از گفته های او در این زمینه اشاره می کنیم:---------------بعضی مواقع مسئولیت پذیری درباره چیزی یا کنترل آن بسیار مشکل می شود اگر دانش کافی درباره آن نداشته باشید.این نابخردانه است که بخواهیم چیزی را کنترل کنیم یا حتی درباره آن بیاموزیم بدون اینکه به اندازه کافی خود را نسبت به آن مسئول بدانیم.اگر بخواهیم نسبت به چیزی دانش کامل پیدا کنیم یا به اندازه کافی نسبت به آن خود را مسئول بدانیم ولی اگر در کنترل خود برای آموختن نقشی نداشته باشیم عملاً نتیجه درستی نخواهیم گرفت.-----------------کم کم همه چیز درست می شود اگردانش خود را افزایش دهید....،مسئولیت پذیری خود را افزایش دهید....،بیشتر کنترل داشته باشید.....اگر کسی توانست این ترتیب را رعایت کند او خودش به تنهایی راه موفقیت را کشف کرده است و انسان موفقی خواهد بود.با توجه کامل به هر گوشه مثلث دمک، شکست ها نادیده گرفته می شوند و بنا کردن موفقیت در شما نهادینه می شود، چنین فردی قدرت خود را کشف می کند و کنترل زندگی خود را بدست خواهد گرفت.توصیه هایی کاربردی برای به کار گیری مثلث دمکیکی از مشکلات خود را انتخاب کنید و آن را بنویسید. آنگاه برای هر یک از این پنج مرحله یک پاسخ بنویسید.
1- گوشه دانش خود را بالا بکشید.چگونه می توانید دانش خود را درباره این مشکل افزایش دهید؟ برای آموختن آن چه چیزی نیاز دارید؟ برای درک بهتر مشکل چه چیزی را باید مطالعه کنید؟2- گوشه مسئولیت خود را بالا بکشید.چگونه می توانید این مشکل را بیشتر مال خود بدانید؟ شما مسئول چه قسمتی از مشکل هستید؟ آیا می توانید خود را مسئول آن قسمتی بدانید که شما بانی به وجود آمدن آن نبوده اید؟3- گوشه کنترل خود را بالا بکشید.کدام بخش مشکل را می توانید کنترل کنید؟ برای بخش های دیگر این مشکل چه کاری می توانید انجام دهید؟4- شکست ها را نادیده بگیرید.اگر روی شکست ها و نقایص تمرکز کنید، آنها بزرگتر خواهند شد. آنگاه شکست های بیشتری نصیب شما خواهد شد. پس راهی برای نادیده گرفتن شکست ها بیابید. اگر شکست ها سنگین هستند و فراموش کردن آن ها مشکل است آنرا روی یک تکه کاغذ بنویسید سپس آن کاغذ را نابود کنید. و توجه خود را از آن بگردانید. و فکر کردن و صحبت کردن درباره آنها را متوقف کنید. از کسانیکه خاطرات آنرا در ذهن شما تداعی می کنند دوری نمایید. و حرکت کنید بجنبید!اگر در شکست ها و ناکامی های خود گیر کرده اید و درمیان این افکار زندگی می کنید، باید آنها را دور بیندازید. صحبت کردن درباره آنها را متوقف نمایید. و سعی کنید بیاموزید چگونه شکست های خود و دیگران را نادیده بگیرید.5- بردن را نهادینه نمایید.چه چیزی موفقیت های شما را ابدی می کند؟ چگونه می توانید این کامیابی ها را تداوم بخشید؟شاید بد نباشد موفقیت های خود را روی یک کاغذ یا حتی روی دیوار بنویسید. و آنها را ثبت کنید و یک بایگانی از آنها داشته باشید. با هر کسی که می توانید درباره آنها صحبت کنید. کامیابی های خود را جشن بگیرید. همچنین خود را عادت دهید به این که موفقیت های دیگران را ببینید و روی آنها تمرکز نمایید. هر چه بیشتر روی موفقیت تمرکز کنید بیشتر آنرا کسب خواهید کرد. بعضی پاسخ های شما به این پرسش ها ساده هستند و مراحل کار را لذت بخش می نمایند. اکنون این کار را انجام دهید در آینده ای نزدیک بهبودی قابل توجه را لمس خواهید کرد.آنگاه با شدت بیشتری مراحلی را که نوشته اید طی کنید. وقتی که از موانع رد می شوید می فهمید که این مشکلات به آن سختی ها هم که فکر می کرده اید نیستند.اگر با عمل کردن به این پنج مرحله مشکل کاملا برطرف نشد دوباره این مراحل را طی کنید تا مشکل را محو نمایید.همانطور که به حل مشکل می پردازید با طی کردن این مراحل متوجه خواهید شد که از خود بهترین کارایی را نشان داده اید. حس جدیدی از زندگی را کشف خواهید کرد که قبل هیچگاه از آن استفاده نکرده بودید و آن کنترل سرنوشت خود است.مثلث دمک تمام توانایی هایتان را که به آن ایمان دارید رها خواهد کرد.
اين مقاله اختصاصاً براي ياد بگير دات كام تهيه شده است و استفاده از آن فقط با ذكر نام نويسنده يا مترجم و نام ياد بگير دات كام همراه با لينك آن مجاز است
تبدیل هدف به آرزو
http://www.taknaz.net/upload/2/0.086...4186161230.gif آیا شما جزو آن دسته از افرادی هستید که آرزوهای دور و دراز دارید اما در رسیدن به آن ها مسیری بس طولانی را تصور می کنید؟
انسان ها زندگی می کنند به امید رسیدن به آرزوهای خود. هیچ انسانی را نمی یابید که آرزوهایی را در دل نداشته باشد. شب با تصور خواسته ها و آرزوها به خواب می رویم و صبح به امید و اتکا تحقق آرزوها از جا برمی خیزیم.
آنقدر هدف و آرزو در زندگی برای آدمی اهمیت دارد که اگر روزی او را از رسیدن به آنها منع یا ناامید کنند شاید دیگر زنده نماند. در هیچ برهه از زمان هم آرزوهای بشر تمامی ندارد. بعضی از ما در زمان هایی چنین تصور می کنیم که اگر به فلان خواسته مان برسیم رضایت ما از زندگی دو چندان شده و دیگر تلاش می کنیم تا هیچ خواسته ای نداشته باشیم. اما بعد از تحقق این آرزو متوجه عدم سیرابی خود شده و می فهمیم که در دلمان هزاران آرزو نهفته است که ای کاش های فراوانی را برای آنها سر داده ایم.
در تعریف آرزو می توان چنین گفت، خواسته ای مبهم که برای رسیدن به آن هیچ گونه تفکر و تأملی صحیح و سازنده در کار نیست.
خوشبختی در این است که شخص بداند که چه می خواهد و آنچه آرزو دارد مشتاقانه بخواهد(کلیسین ماریسو)
در تعریف هدف چنین می توان گفت: یک نوع خواسته یا آرزوی واقعی که انسان برای نیل به آن با برنامه ریزی اصولی در حرکت است و البته تردیدی نیست که هر انسان هدفمندی باید برای رسیدن به هدف از پشتوانه محکم و کار آمد به نام تفکر بهره ببرد.
از تعاریف که بگذریم این مسئله قابل درک است که آرزوهایی مدنظر ماست که تلاش می کنیم تا با برنامه ریزی و هدف گذاری آن ها را روزی به هدف تبدیل کنیم و منظور از آنها تنها داشتن خواسته ها و تصورات دست نایافتنی نیست. در این مطلب می خواهیم شما را در مسیری هدایت کنیم که از تبدیل هدف به آرزو جلوگیری نموده و در حقیقت آرزو را به هدف مبدل کنید.
http://www.taknaz.net/upload/2/0.017...7162128255.jpg
شما با داشتن چه مواردی در زندگی احساس خوشبختی می کنید؟ اصلاً خوشبختی را به چه معنا می دانید؟
واقعیت آن است که افراد معمولاً خوشبختی های خود را نمی شناسند و خوشبختی دیگران همیشه در دیدگانشان مجسم است. (پیردانی نوس) خوشبختی در این است که شخص بداند که چه می خواهد و آنچه آرزو دارد مشتاقانه بخواهد(کلیسین ماریسو) شخصی که با اشتیاق به سوی هدف و آرزوی شخصی خود گام بر می دارد از لذت خاصی بهره می برد. ما باید برای خوشبخت زیستن موقعیت های مناسب ایجاد کنیم ، نه اینکه در انتظار آن باشیم (کرانسیس بیکن) لذا شایسته است هرگز برای لذت بردن از خوشبختی امروز و فردا نکنیم (آندره ژیر)
فکر می کنیم با این اوصاف توانستید تا حدودی اهداف و به عبارتی آرزوهای مشخص و دور از ابهام خود را بشناسید. ما توصیه می کنیم برای تشخیص دقیق و راحت تر به مدت 4 شبانه روز مورد به لیست خواسته های قلبی و آنچه از آن احساس خوشبختی می کنید فکر کنید. و لیستی از آن تهیه کنید و حداکثر 4 مورد را با دید منطقی انتخاب نمایید.
نکته هایی برای هدف گذاری:
تذکر 1/ چنانچه در انتخاب یک هدف نسبت به هدف دیگر مردد بودید هدفی را انتخاب کنید که نسبت به آن اشتیاق بیشتری داشته و از اولویت زمانی بیشتری برخوردار است.
در طی زمان هدف گذاری جملات تأکیدی مثبت و انرژی آوری را یادداشت و هر روز با اعتقاد بر زبان آورید.
تذکر 2/ دلائل خود را در جهت مثبت بیاورید. ( اگر استقلال مالی پیدا کنیم بسیاری از نیازهایم راحت تر بر طرف شده و اعتماد به نفسم بالا می رود)
تذکر 3/ دلائل فوق را نوشته و تا 40 روز روزی یک بار پس از بیداری آن را بخوانید پیشنهاد می کنیم آن را بر دیوار اتاق در مقابل مکانی که در آن استراحت می کنید نصب کنید.
تذکر 4/ دلائل خود را با استفاده از ارزش ها تنظیم کنید و دست ارزش ها را در دست اهداف بگذارید.
تذکر 5/ تهیه دلایل موجود برای هدف منطق پذیری هدف را افزایش می دهد.
تذکر 6/ هدف خود را به صورت یک کلید واژه یا که در تقویم خود هر 15 بار یک بار یادداشت کنید.
تذکر 7/ برای هدف خود تاریخ و دامنه زمانی مشخص کنید.
در طی زمان هدف گذاری جملات تأکیدی مثبت و انرژی آوری را یادداشت و هر روز با اعتقاد بر زبان آورید.
و هر شب پیش از به خواب رفتن تمرین شل سازی عضلاتی خود را در حال تلاش برای رسیدن به هدف ، یا در حالی که به هدف رسیده اید و یا در زمانی که به هدف رسیده اید و از آن بهره می برید، تصور و تجسم کنید.
فراموش نکنید که هر هدف به تصویر و کلام نیاز دارد.
سلام من قدم 155 وزنم 68.500 و سایزم 48 اندازه هارو میگیرم و مینویسم امروز روز سوم رژیم هستم حدود کالری مصرفی بین 700 تا 800 خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنین و منو در این رژیم همراهی کنین ممنون
سلام منم قدم ۱۶۱ و وزنم ۸۵.۷۰۰ هست ....امیدوارم بتونم در کنار شما خیلی چیزهایی که از دست دادم و مهمترینش خود باوری و اعتماد به نفسم هست .پیدا کنم.
والا نمیدونم چرا در کنار همه ازن چیزهایی که از دست دادم گوشت و چربی بدست آوردم
سلام عضو جديد هستم ٣ ماهه پسرم به دنيا اومده روزي ٣ بار از شير من تغذيه ميكنه، وزنم ٧٤:٥٠٠ قد ١٥٧ بايد ٢٠ كيلو كم شم از اين هفته ميخوام باشگاه برم، به نظرتون ميتونم با اين شرايطم رژيمي بگيرم؟ چه نوع رژيمي؟
سلاممم به همه
من هم یک عدد گل قرمز گنده هستم:6:
10 کیلو کم بشم نارنجی میشم