واقعا میگم بچه ها الان خیلی بهترم........از همتون ممنونم...
نمایش نسخه قابل چاپ
واقعا میگم بچه ها الان خیلی بهترم........از همتون ممنونم...
مشکل(البته نمیشد گفت مشکل یک خصوصیت) ما زنا اینه که
همه زندگیمون وقتمون رو به همسرمون اختصاص میدیم
کل قلبمون رو همسرمون قرار گرفته
در حالی که مردا اینجوری نیستن
قلب مردها بین همه چیز تقصیم شده
مردا نشون نمیدن چقدر همسرشون رو دوست دارن
ولی
مطمئن باشید شما رو بیشتر از همه دوست دارن
این که نشون نمیدن یا به قولی تو دعوای خانوادگی خودشون رو دخالت نیمدن یا از شما حمایت نمیکنن دلیل بر دوست نداشتنشون نیس
شاید واقعا نمیدونن که زن ها به حمایت اونها نیاز دارن
یا
فکر میکنن بهترین کار رو انجام میدن
پس
هیچ وقت فکر نکن تو اخرین نفری هستی که همسرت دوستش داره!!!!!!!!!
موفق باشید
عزيم دركت ميكنم چون نشونه گيري مادر شوهر من هم در اين مواقع عاليه ميدونه چي بگه كه تا چند وقت اعصابم داغون باشه و چون مادر بزرگ خدا بيامرزم خواهر پدر شوهرم بوده هميشه بد مادر بزرگم را ميگه در
جايي كه بخاطر بعضي رفتارهاش مادر بزرگم با برادرش زياد مراوده نداشته ... مادر بزرگم زنده بود ميگفت همه را گل كن بزن به سر شوهرت
البته بگما من هم عصباني كه ميشدم ميگفتم مي خوام سر تو تن شوهرم نباشه چه برسه گل كنم بزنم به سرش .... اما الان بعد از چند سال متوجه حرف مادر بزرگم شدم گاهي نبايد جنگيد . گاهي نبايد
غصه خورد همين كه ببينه با برادرش بهت خوش ميگذره خودش واسش عذابه به اين فكر كن كه هدفش اينه كه بين شما را خراب كنه
- - - Updated - - -
خدا را شكر عزيزم
بچه ها یه هم فکری
من شش ماهه که نامزد کردم، اما نتونستم با خانواده شوهرم صمیمی شم
آدمای خوبین، گرمن . اما نمیدونم چی میشه که وقتی میرم اونجا بیشتر شنوندم
چندوقت پیش یه مهمونی داشتن همه زنای فامیل بودن جز من، البته مادرشوهرم بهم زنگ زد اما تو گروه ****** اسم همورو آوردن جز من، خیلی ناراحت شدم
البته من تو شهر دیگه ای زندگی می کنم، به نامزدم گفتم گفت به دل نگیر چون تازه اومدی شاید حواسشون نبود
من اگه بخوام برم به اون شهر وقتی کسی و نمیشناسم فامیلای شوهرم هم باهام صمیمی نشن که دق میکنم
وقتی بقیه رو میبینم چقدر با خواهرشوهراشون صمیمی هستن حسرت میخورم، خواهرشوهرم آدمیه که هرجا میره همه جذبش میشن اما نمیدونم مشکل از کجاست از منه آیا که ما هنوز انگار یه فاصله ای بینمونه
البته اینم بگم من به نامزدم خیلی وابستم یعنی هرجا بریم چون کسی رو هم نمیشناسم یا پیش نامزدم میشینم یا اینکه دیگه جو زنونه مکزدونه شه پیش مادرشوهرم
شما بگین چیکار کنم که این فاصله از بین بره، آدمای خوش ذاتین از دوستی باهاشون ضرر نمی کنم.
عزیزم هنوز اول راهی.....نیاز به زمان داری....یه مقدار که بگذره و رفت وآمد بیشتر بشه صمیمیت هم بوجود میاد..
سلام
اول زندگی همین جوری هست
حالا بعضی ها زود با کسی صمیم میشن بعضی ها یکم طول میکشه
مثلا من خودم دو ساله که ازدواج کردم حالا یکم بیشتر باهاشون حرف میزنم و صمیم تر شدم
البته خودم دوست نداشتم خیلی باهاش صمیم بشم به نظر خودم بهتر بود یکم فاصله رو رعایت کنم
دوست عزیزم
اصلا ناراجت این موضوع نباش اگه خودت هم دوست داشته باشی باهاشون صمیم بشی درست میشه
مثلا تو جمع کنار اونا بنشین
وقتی بیماری چیزی دارن بهشون زنگ بزن
تو عید و مراسمات بهشون پیام بده و بهشون تبریک بگو
وقتی با همسرت هستی از اونا بیشتر تعریف کن و از خوبی هاشون بگو مطمئن باش که همسرت هم حتما بهشون میگه و همین باعث بهتر شدن روابط میشه
البتعه سعی کن در حین این که صمیمی میشی خط قرمز ها رو رعایت کنی و این صمیم شدن باعث نشه کم کم روابط از حالت عادی خودش خارج بشه
در ضمن وقتی بچه دار شدی همین وجود بچه باعث صمیمی تر شدن میشه چون حداقل یه موضوعی برای حرف زدن دارید
موفق باشی
بچه خا حالم خیلی کرفتس .دوروز پیش سر یه موضوع ساده بین منو شوهرم سرد شده .قضیه از این قراره که شوهرم از محل کارش زنگ زد گفت بلیط مشهد گرفتم قراره جمعه مشهد تو هتل باشیم من خوشحال شدم اما خیلی دروغ نگم نشون نتونستم بدم بعد به شوهرم گفتم باکی گفت گفت با خانوادم گفت یعنی 5 نفر ادم با یه ماشین تازه من با بچه کوچیکم( که 1سالونیمه هست )گت اره منم گفتم وای .
همین شد شروع یه دعوا جدید
گوشی رو قطع کرد بعد چند دقیقه زنگ زد گفت اگه میدونی سختته نیا من با خانوادم میرم منم از روحرصم سکوت کردم و گفتم اگه اینطوری دوس داری برو طوری نیس خیلی حرصش گرف از ارامشم دوباره گوشی قطع کرد بعد دوباره زنگ زد گفت من ظهر نمیام خونه اصلا تو لیاقت سوپرایز منو نداشتی پیش خودم گفتم تو پوس خودت نمیگنجی یه دس درد نکنه تو دهنت نیس و لیاقت مشهد رفتن نداری وگوشی رو قطع کرد .
من بودم شوکی که بهم وارد شد که مگه من چی گفتم خدایا چی شد بغض امونمو بریده بود واخر به گریه افتادم .بعد هرچی زنگ زدم جواب نداد تا اخر جواب داد بهش گفتم بیا خونه چرا عین بچه ها قهر میکنی بیا قشنگ بشینیم حرفا همو گوش کنیم به نتیجه برسیم قهر چیه ؟
(لازم به ذکره که بگم محل کارش با پدرش یکیه یعنی اون لحظه که منو خورد کرد باباش کنارش بوده ).بعد گوشیشو خاموش کرد روم رفته بود خونه پدرش زنگ زدم اونجا دیدیم خواهر شوهرم جواب داد و گفت خوابه دیگه زنگ نزدم تا خودش زنگ زد گفت تو همه ارزوهاو نقش بر اب گردی حسرت داشتم سوپرایزت کنم تو هم خیلی خوشحال شی اما برات مهم نبود جلوی پدر و مادرشو خواهرش پشت تلفن به من گفت تو از چشمام افتادی با این کارت اصلا دیگه خوشمن نمیاد تو نمیدونی الان که وای میگی خانوادم فکر میکنن چون مادرم مریضه این وایو گفی که از دست خانوادم راحت باشی و تو نخای دستشو بگیری گفتم به جون فاطمه اصلا برا خانوادت نبوده فقط برا اینکه بچه تا اونجا باید همش رو پام باشه و خودشم بهونه میگیره وخسته میشه باورش نیومد متاسفانه مادر شوهرمم اونجور برخورد نکرد که من من دوس داشتم اید به پسرش میگفت سخت نگیر اون که منظورش به من نبوده که به خاطر بچش بوده اما به پسرش گفته طوری نیس اگه دوس نداره با ما باشه این سری هم میریم باهم اما از سری بعد باهم نمیریم شما برا خودتون برید ماهم برا خودمون (عصر زنگ زد که فقط در یه شرایط میتونی بیای باما اونم اینکه بری از پدر مادرم عذر خواهی کنی منو بگو شده بودم مجسمه خشکم زد گفتم من چه بی احترامی به اونا کردم اصلا تقصیر توکه میری مشکلاتمونو جار میزنی اگه اومده بودی خونه کسی چیزی نمیفهمید و بین خودمون حل می کردیم) .شب شد شوهرم اومد خونه سعی کن روش بوسیدم اما اون سرو سنگین بود من ازش عذر خواهی کردم گفتم به خدا ممنونم از کارت منو ببخش که درست نتونستم خوشحالیمو نشون بدم اما اون ول کن نبود بعد کلی کلنجال باهم بهم 3مرتبه گفت دویست ندارم
داغونم کرد داغون الا ن دو روز از اون قضیه میگذره واون رفتاراش عادی شده اما اینگار هیچ احساسی بهش ندارم اینگار سنگ شدم اینگار احساس میکنم تنهام تنهایی تنها
باکلی حرف زدن با خانواده شوهرم متقاعدشون کردم که به خاطر مریض بودن اونا نبوده و به خاطر بچه بوده .چیکار کنم داغونم داغون
شوهرم خیلی اخلاقای خوب داره مثلا اگه خانوادش بهم بگن با لا چشت دوتا ابرو دمار از روزگارشون درمیاره ومرد کاره واسایش وارامش منو کاملا از لحاظ رفاه و خونه و ماشین و زندگی تامین کرده رفیق باز نیس خیلی بچه دوسته .فقط بزگتریم ایرادش اینه که زود عصبی میشه داد میزنه سر هرکی که باشه حتی مادرش قبلا اینجوری نبود یه مدتیه عوض شده
امروز موقع رفتن حرف از بچه شد بهش گفتم تو فقط بچتو میخای و بس گفت این حرفو نزن گفتم من که به قول خودت از چشات اوفتادم ویادت رفته 3 مرتبه تو چشام نگاه کردی و گفتی دوست ندارم .بعد تو چشام نگاه کرد و گفت دوستت دارم
اما چه فایده
غصه نخور...همه آدما عیب و ایرادهای بزرگی دارن...اما اینطور که پیداست همسر آدم خوبیه..به نظر من تو پشت تلفن نباید عکس العمل نشون میدادی..حالاهم که پیش اومده....مسافرتت هم برو...سعی کن با خانوادش تو مسافرت خیلی خوب باشی مطمئن باش خودش شرمنده میشه...