اینجا دفتر چه منه اره ؟ یعنی کسی نمیتونه اینا رو بخونه دیگه ؟ یک جور هایی مثل وبلاگ خصوصی هست ؟
یادم نمیاد که میخاستم از چند سالگی لاغر بکنم ولی اینو میدم توی دبستان بود که شروع شدم به چاق شدن و توی راهنمایی بود که اینو فهمیدم اما موضوع جالب اینه که قبل از اینکه شروع بکنم به چاق شدن خیلی لاغر بودم یعنی کاملا نرمال اما یک دفعه چی شد ؟ خودمم نمیدونم چون پیش دکتر هم که رفتم مشکل خاستی نداشتم یادمه اولین دکتری که رفتم کرمانی بود ولی خوب دیگه چون رژیمی که داده بود 2 سال بود اصلا نگرفتم ... خیلی داستان ها پیش اومده تا 16/17 روز پیش ... که یکهوو بی مقدمه تصمیم راسخ گرفتم برای گرفتن یک رژیم و مقابله با این غول لعنتی ... :boxing:
شما هارو نمیدونم ولی خوب خودم اینطوری بودم که از زمانی که فهمیدم چاقق هستم تصمیم به لاغر شدن گرفتم و سعی میکردم و دوباره استوپ و یادم میرفت دوباره احساساتی میشدم دوباره تلاش میکردم و دوباره یک غذای دیگه و بو توی اشپزخونه و منو غذا تنها میشدیم .... پس این خودش خیلی زجره که همیشه سعی بکنی که لاغ بشی ولی نتونی یا بهتر بگم که یک هدف رو مثلا 10 سال داشته باشی بالای سرت و بهش نرسی ....
فکر میکنم همه کسانی که چاق هستند یک نقظه غذایی دارند یعنی اینکه به یک ماده غذایی معتادن و نمیتونن اون رو کنار بزارن مثلا اگر بخام بگم درباره مادر خودم میگم که به نون معتاده یعنی نون باید بخوره بر عکس من که اصلا نون 1 ماه هم نخورم عین خیالم نیست و اما ماده غذایی که من بهش معتادم چیه فکر میکنید ؟ در حقیقت غول زندگی من - غول چاقی من همین لامصبه خیلی وقت ها برای همین رژیم رو به هم زدم یا نمیدونم حتی عاشقش شدم و ازش خاستگاری کردم ولی خوب چ میشه کرد داشت درس میخوند. حدستون چیه ؟ دقیقا درسته برنج :| واقعا هر نوعیش باشه خالی خالی هم باشه اصلا نمیتونم ازش دست بکشم و تا ته قابله رو در نیارم خیالم راحت نمیشه که ...
خوب حالا بیایین همه انرزی های منفی گذشته رو بزاریم کنار و برسیم به حال حاضر و تاپیک رو با انرژی + بترکونیم:cheerleader3: - البته اینم بگم که خیلی وقت ها خاطره های گذشته یا چیز های بد باعث انگیزه بیشتر میشه که شما نخورید مثل متلک ها تیکه ها لباس هایی که نتونستی بپوشی و ...
در حال حاضر 16 روز رو یک ضرب توی رژیم هستم البته به جز یک روز که روز تولدم بود و شام مرغ سوخاری خوردم با 2 تیکه کیک تولد اولین رژیمی که شروع کردم یک رژیم 15 روزه بود با 3 روز نگهداره که 12 روزش رو گرفتم و یک روز تولد داشتیم و از فرداش رژیم کاانادایی رو شروع کردم (همون که ترجمه ایرانی شده ) و در حا حاضر روز چهارم هستم فکر کنم همون که باید امروز اب میوه 1 لیتر میخوردم - وزنی که شروع کردم به رژیم گرفتن 130 بود ولی برای اینکه میترسم کم نکرده باشم یا نمیدونم چی خلاصه وزن نکردم هنوز خودم رو و میخام فعلا همینطوری ادامه بدم شاید عید خودم رو وزن کردم.
خیلی برای خودم هم عجیبه که چطوری شد یک دفعه من رژیم گرفتن رو شروع کردم ؟ اصلا چی شد یک دفعه که نسبت به غذا که قبلا باهاش یک جور رابطه عاشقانه هم داشتم الان سرد شدم:cheesecakesmile1: و دیگه بهش فکر نمیکنم و مثلا ناهار نخوردم هم نخوردم یا اینکه کلا زیاد بهش اهمیت نمیدم دیگه و این که چطوری تونستم این رژیم به این سختی رو که اون 12 روه یک جور هایی مرگ بود واقعا رو بگیرم ؟ خودم هم نمیدونم ولی از مسئولین واقعا تچکر میکنم برای این لطفی که کردند :))
خوب دیگه تموم شد فکر کنم روزانه یکی دو تا پست همینجا بنویسم درباره چیز هایی که دوست داشته باشمممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم ممممممممممممممم
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت