نوشته اصلی توسط
dani
مخ پوکید!
خجالت کشیدم
واقعا من هنوز تصمیم نگرفتم من... همچین حسی دارم...
خودمو دارم گول میزنم...
تردمیل و اسکی فضایی توی خونه دارم... بهترین مکان! راحت و آسوده! بهترین دستگاه!
دقیقا دارم چه غلطی میکنم؟؟؟
همش توجیح میکنم تردمیل و وزش برای وزنم خوب نیس...
آیا کبد چرب و فشار و بیماری قلبی بهتر و کم ضرر تر از زانو درده؟؟؟
واقعا احساس پوچی بهم دست داد... تووووف به روی شیطان درونم....
فکر کنم اسب آبی بهتر از من درک و فهم داشته باشه...
خدا منو ببخشه... چکار دارم میکنم با بدنم؟؟؟
خودم رو با این چاقی به بدبختی کشوندم... عشقم رو از دست دادم... مادرم رو از دست دادم(ناراحته ازم ، خیلی! )
اگر خودزنی گناه نبود.. الان یه مشت خودمو مهمون میکردم...
به گه کشیدم 23 سال زندگیم رو... تموم شد این جوونی.... تموم شد این لذت ها ... این انرژی های جوونی
هیچ متنی توی دنیا ... هیچ کلامی ... مثل این منو لهه نکرده بودم
تیر توی این شکم ... لعنت به هر چی لذت خوردنه....
نمیگم 8 ماهه ... لاغر شو دنی... بابا 2 ساله... ولی تو لاغر شوووووووووووووو!
علم و شعور و معرفت و دین و خدا و فرهنگ و اصالت... پول و دنیا و آخرتم رو این چاقی بره زیر سوال!!!
به قرآن کلا زیر سوالم... همه جا زیر سوالم... خسته شدم از این لباس های گشاد... مادرم میگه لباس گیرت نمیاد!!! (تیکه میندازه! )
یاد حرف یه آخوندی افتادم... من یک شربت گوارا هستم که توی آفتابه ریخته شدم... هیچی حاضر نیس بخوره این شربت خوشمزه و گوارا رو... حالا تو 1000000 بار بگو اقا جان این افتابه تمیزهههه... نوه!
خدایا... جون اون محمد... جون اون علی و فاطمه... که خیلی باهاشون حال میکردی توی این دنیات... به حرمت اونا این حس رو ازم نگیر... همین حس رو ازت میخوام فقط!
الله وکیلی خسته ممممممممم
مثل اسب کار میکنم.... اخرش فکر میکنن تنبلم!
مخ پوکید!!! مخمو پوکوندی آقا!!! لههم کردی مهرزاد!!!
اووووووووووف