خاطرات و عکسای بچه های خودمون یا اطرافیان

[Zenith]

وقتی دیدم مامان های عضو در زیباتن بچه های خیلی شیرین و شیطونی دارن حیفم اومد این عکس ها و خاطرات رو یه جا سرجمع نکنیم.

بنابر این از این به بعد هر خاطره یا شیطنت یا عکسی از بچه های خودتون یا اطرافیان یا حتی خاطرات کودکی خودتون داشتین بذارین اینجا تا همه با هم براشون ذوق کنیم و بخندیم

[asal]

سلام بچه ها من 2 تا دختر شیطان دارم ما یک بار خانه را تازه رنگ کرده بودیم که من خانه را چیدم رفتم کمی استراحت کنم بچه هات هم کارتون می دیدن بعد 1 ساعت دیدم صداشون نمی اد چششمتون روز بد نبینه رفتم حال دیدم با مازیک مدادرنگی گچ یعنی هرچی دارن کل خانه رفتن را مبلا نقاشی کردنن منم امدنی گفتن سور÷رییییییز مامان قشنگ شده. قیافم و دودهایی که از سرم بلند می شد دیدنی بود مشکل این بود چون واسه من انجام دا ه بودن نمی شد تو ذوقشون بزنم.:84::60:

[حورا]

وااااااااااااای عسل جون خوب عکس العمل تو چی بود برام جالبه بدونم اگه من بودم که حسابی قاطی میکردم

[asal]

:35: به زور یه لبخنده کجکی زدم بردمشون اتاق.فقط تو خانه چ÷و راست رفتم داشتم از هرس می مردم:83:.مجبور شدیم دوباره خانه را رنگ کنیم اما الان خندم می گیره وقتی یاد سور÷ریزم می افتم عجب کادویی

[hamraz]

آفرین به اینهمه خویشتن داری و عطوفت :36:

[ساچلی]

من 5 سالم بود همبازیم 1 پسر شر بود که همش موهامو میکشید منم 1 بار زنبور گرفتم البته نیمه جون بود انداختم توی شلواااااااارش
ولی تا مدتها هم توی کوچه افتابی نمیییییییییشدم

[خوشبختی]

سال 678 بود و مامانم اینا تازه مبل خریده بودن. از این مبل های استیل و کرم رنگ . یادمه اون موقع خیلی براش هزینه کرده بودن! بچه ها یادتونه سر مغزی خودکار بیک رو در میاوردیم تو مغزیش فوت می کردیم جوهرش درمیومد ؟؟؟!!!! :49::49: من فردای روزیکه مبل خریدن با خونسردی یک ورق کاغذ و خودکار بیک ها رو برداشتم رفتم رو مبل ها و با دل راحت نقاشی کردم!!!! بعد که اومدم پاشم دیدم کاغذم جوهرش پس داده به پارچه مبل و چسبیده!!!! دیگه بقیه اشوخودتون تجسم کنید... قیافه مامانم و کتکی که خوردمو و.... :49:

- - - Updated - - -

سال 68 منظورم بود!!!!