شما در حال مشاهده سایت در حالت ریسپانسیو(سازگار با موبایل و تبلت) هستید. در صورت تمایل به مشاهده سایت با نسخه اصلی "ایـنـجـا" کلیک کنید.

آشنایی بیشتر با زیباتنی ها

پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران

اطلاعیه مدیریت سایت

در حال حاضر اطلاعیه جدیدی وجود ندارد
  • صفحه 1 از 2
  • 12
  • آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 10 از 12

    موضوع: خاطرات

    1. #1
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax

      خاطرات

      سلام به همگی
      این تاپیک جایی هست که سایه ها میخندند!
      پس چه خوب چه بد ، بخندید


      - - - Updated - - -

      درسته که پدر خدا بیامرزش اون موقع که زنده بود با ازدواج من و پری مخالف بود و دائم میگفت که من دست وپا چلفتی وشیرین عقلم ,اما این دلیل نمیشد که من بخوام انتقام بگیرم و مجلس ختمش رو بهم بزنم.تازه اونم منی که اولین نفر مشکی پوشیده بودم و اونقدر سر خاکش به سر و روم زدم که همه من رو با اون پسر لندهورش اشتباه گرفته بودن.حتی وضع طوری شده بود که چند نفر زیر بغلم رو گرفته بودن و به من بعنوان پسر همسایه اشون تسلی میدادن!!!

      همه این کارها برای این بود که پری بدونه من هیچ کینه ای از اون خدابیامرز نداشتم تا بلکم پس از چهلم باباش!!! (حالا که این مانع رد شده بود )به خواستگاریش برم. هرچند که مادرش هم اونچنان از من خوشش نمیومد تازه اون معتقد بود که من بد شگون بودم چون به محض به میان امدن من اون خدا بیامرز عمرش رو داد به شما!!!

      اون روز مجلس هفت بابای پری بود.با چکوندن آبلیمو تو چشمم حسابی چشمام قرمز شده بود خودم رو آشفته نشون میدادم و با همین وضیعت پیش برادرلندهورش رفتم البته نه برای چاپلوسی چون من از اینکارها بدم میاد. اما خوب تو عالم همسایگی باید برای کمک به همسایه پیشقدم میشدم شاید از این طریق میشد جاذبه جنسی ام رو یکجورایی به رخ قسمت زنونه مخصوصا پری بکشونم.

      داداشش میگفت ما کمک نمیخوایم فقط جلوی چشم خانواده ما آفتابی نشو که داغ ما با دیدن تو دوباره تازه میشه!! اما من چون میدونستم ایرانی جماعت اهل تعارفه!!! دوباره اصرار کردم اونقدر اصرار کردم تا به وساطت چند نفر بنا بر این شد که من تو قسمت آبدارخونه مسجد وسایل پذیرایی از مهمونها رو آماده کنم

      نیم ساعت قبل از شروع مراسم من به اتفاق چند نفر از خانواده محروم به مسجد محل رفتیم. قرار شد یکی خرما بده یکی چای تعارف کنه یکی قران بچرخونه و منم 600 تا پاکت آبمیوه رو آماده کنم

      آبمیوه ها گرم بود من برای خود شیرینی به برادرلندهور پری گفتم یک فکری برای این آبمیوه ها بکنیم برادر لندهورپری گفت این که فکر کردن نمیخواد اگه میخوای کمک کنی برو 2 تا قالب یخ بخر بنداز تو دیگ مسجد و آبمیوه ها رو هم بریز توش نیم ساعت بمونه خنک میشه

      نذاشتم صحبتهای برادر لندهور پری تموم بشه مثل برق پریدم ویخ خریدم به خاطر اینکه کسی هم با من تو این کمک شریک نشه رفتم یک گوشه و تک تک ابمیوه ها رو ریختم تو دیگ یخ!!

      هنوز چند دقیقه از شروع مراسم نگذشته بود که برادر لندهور پری آمد وگفت"این ابمیوه ها رو تو ریختی تو یخ؟" با حالت متواضعانه گفتم" ما که کاری نکردیم و هر چی بوده وظیفمون بوده چون اون خدا بیامرز خیلی گردن ما حق داشته"هنوز حرفم تموم نشده بود که دوباره صداش بلند شد که"اون خدا بیامرز حق داشت که با ازدواج تو با خواهرم موافقت نمیکردآخه مرد حسابی چرا میخوای آبروی ما رو ببری؟"گفتم بد کردم ابمیوه خنک به مهموناتون دادم؟"اونم در حالیکه از عصبانیت دست و پاش میلرزید گفت"مرد حسابی من به تو گفتم پاکت ابمیوه ها رو تو یخ بریز آخه کدام ادم عاقلی میاد 600 تا پاکت ابمیوه رو دونه دونه سوراخ میکنه میریزه تو دیگ. اگه میخواستیم ابمیوه تو لیوان یکبار مصرف بدیم خوب4تا از نوع 4 لیتریش میخریدیم"

      البته خوب خدائیش راست میگفت خوب اونطور هم میشد!!!

      اما نمیدونم چرا با اینکه اونجا مجلس عزا بود هر کی اون دور وبرها بود خنده اشون گرفته بود تنها راه چاره مثل اینکه این بود که من رو از مسجد بیرون کنند تا جلوی چشم صاحبان عزا نباشم. چون یکسریشون با دیدن من عصبی میشدن یکسری شون هم خندشون میگرفت

      اینم از شانس من بود به جون شما نباشه به جون خودم اونقدر این پاکتها رو چلونده بودم که انگشتام تا دو هفته درد میکرد!!!




      نکته (1)این چه سریه ما ایرانیها همیشه تو عروسیها دعوامون میشه تو مجالس عزا به سوراخ دیوار هم میخندیم!



      نکته (2)کسانی که پدر دختر مورد علاقه شون مخالفت میکنن میتونن رو من حساب کنن.از فوت تا مجلس ختم در خدمتم!
      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    2. 6 کاربر، ارسال mohammad را لایک کرده اند:

      *aida* (08 خرداد 1392),fereshteh (08 خرداد 1392),hamraz (08 خرداد 1392),Hossein_m (23 خرداد 1392),Kiki (08 خرداد 1392),neli (08 خرداد 1392)

    3. # ADS
      تبلیغات در مدار
      تاریخ عضویت
      همیشه
      نوشته ها
      بسیاری
       

    4. #2
      shamim2 آواتار ها
      مدیر ارزشمند پیشین

      امتیاز زیباتنی
      20
      گروه وزنی
      گروه وزنی

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      فروردین 1392
      عنوان کاربر
      مدیر ارزشمند پیشین
      نوشته ها
      4,329
      میانگین پست در روز
      1.07
      سن
      31
      قد
      169
      وزن شروع
      71.400
      وزن هدف
      64
      وزن فعلی
      ٦٥
      جنسیت
      خانم
      حالت من
      Ashegh
      یادم باشه همه اینارو وقتی زن گرفتی بهش ایمیل کنم

    5. 5 کاربر، ارسال shamim2 را لایک کرده اند:

      fereshteh (08 خرداد 1392),hamraz (08 خرداد 1392),Kiki (08 خرداد 1392),mohammad (08 خرداد 1392),neli (08 خرداد 1392)

    6. #3
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax
      نقل قول نوشته اصلی توسط shamim2 نمایش پست ها
      یادم باشه همه اینارو وقتی زن گرفتی بهش ایمیل کنم
      چقدر خبیث هستید شماها :128fs4765852:
      اصن تقصیر منه که خاطرات ناب و گران مایه ام رو میخوام اینجا بذارم :دی


      در ضمن تا یادم نرفته
      لطفا اسپم ارسال نکنید ، این تاپیک فقط برای ارسال خاطرات هست!
      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    7. 4 کاربر، ارسال mohammad را لایک کرده اند:

      *aida* (08 خرداد 1392),fereshteh (08 خرداد 1392),Kiki (08 خرداد 1392),neli (08 خرداد 1392)

    8. #4
      Kiki آواتار ها
      کاربر محبوب

      امتیاز زیباتنی
      10
      گروه وزنی
      گروه وزنی

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      فروردین 1392
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      2,244
      میانگین پست در روز
      0.56
      سن
      36
      قد
      ١٦٤
      وزن شروع
      70
      وزن هدف
      هدف اول 60
      وزن فعلی
      62.200
      جنسیت
      خانم
      ببخشيد آقا محمد كه اسبم ميذارم
      حالا خوبه كه ميكين روحيه ام خرابه
      روحيه تون خوب بود جيكار ميكردين
      البته ايشالا كه هميشه با روحيه وشاد باششششششششششششششين
      • خواستن توانستن است

    9. 3 کاربر، ارسال Kiki را لایک کرده اند:

      *aida* (08 خرداد 1392),fereshteh (08 خرداد 1392),mohammad (08 خرداد 1392)

    10. #5
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax
      پلاکارد تبریک برای من

      آخه تا حالا کی خوندید یا شنیدید که محمد شموسی یک خم کسی رو گرفته باشم یا کسی رو روی پل برده باشم یا خدای نکرده دست تو سگک کسی کرده باشم. هر کی من رو نشناسه شما که خوب میشناسید. آخه اصلا این حرفها به من میاد؟

      نه! مطلب قبلی رو فراموش کنید.پس از اون گندایی که تو پست قبلی زدم دوست ندارم که ذهنتون جاهای بد بد بره پس بی مقدمه میرم سر اصل مطلب .

      تیم کشتی دانشگاه برای حضور در مسابقات بین دانشگاهی عازم یکی از شهرهای دیگه شمالی بود. منهم به عنوان خبرنگار قرار بود که تیم رو همراهی کنم.

      کاروان راهی بود.منم روی اولین صندلی سمت چپ نشستم.و در عالم خیال برای خودم هی ازدواج میکردم وهی طلاق میدادم .در این بین سرپرست تیم که یکی از دوستان صمیمی خودم بود کنارم نشست و گفت: محمد میتونم رو کمکت حساب باز کنم ؟

      منکه عشق لاتیم گل کرده بود درست مثل مرحوم فردین البته بدون انکه بزنم زیر آواز گفتم : (من خرابه رفیقم تو جون بخواه)

      سرپرست تیم در حالیکه بغلم کرده بودگفت: نه جون نمیخوام. اما آبروی تیم در خطره.آخه یکی از کشتی گیرهای تیم پاهاش پیچ خورده و ما باید یک جانشین برای وزن 90 کیلو معرفی کنیم. تا تیم کامل در مسابقات شرکت کنه .

      من با قیافه متفکرانه گفتم: اما من کسی رو سراغ ندارم .

      اون گفت: نه لازم نیست که کسی رو بشناسی. فقط کافیه ما اسم تو رو رد کنیم و تو هم در مسابقات شرکت کنی .نهایتش میبازی و از دور مسابقات حذف میشی. اینطوری برای تیم بهتره. ضمن اینکه فداکاریت از یاد نمیره و شاید به همین بهونه نمره درسهایی هم که افتادی از استادات بگیریم.

      همینطور هاج وواج مونده بودم که چی جوابش رو بدم که دیدم باز هم بغلم کرد و همینطور که من رو میبوسید میگفت: میدونستم که قبول میکنی میدونستم .



      پیام بازرگانی:کلیه امور خود را از قبیل خالی کردن چاه فاضلاب،نوشتن درس بچه ها،دعوا کردن با همسر،متلک گفتن به دختران محله،پول دادن به گدا عضویت در تیم کشتی و... را به ما بسپارید
      (مدیریت و روابط عمومی و کلیه کارکنان تاپیک خاطرت!)



      روز مسابقه فرا رسید.یک ساک ،یکدست گرمکن،یک جفت کفش، و 2 دوبنده قرمز و ابی بهم تحویل دادن. تا اینجاش خیلی خوب بود .

      بچه های تیم یکی یکی به روی تشک رفتن.اولی چهار بر هیچ باخت.دومی ضربه فنی شد.سومی مصدوم شد وکناره گیری کرد.تا اینکه نوبت من شد.

      حریفم یک کشتی گیر خرم ابادی بود. اول باهاش دست دادم و مثل عقاب به چشماش خیره شدم تا روحیش رو از دست بده !

      کشتی شروع شد.بلافاصله خم شدم و زیر یک خمش رو گرفتم. صدای جیغ تشویق بلند شد. اصلا باورم نمیشد. لنگ اون تو دسته من بود. تازه فهمیدم که علیرضا دبیر و علیرضا حیدری کار شاقی انجام نمیدادن.یک مرتبه حریف رو چرخوندم. خورد زمین. صدای انفجار شادی بچه ها به خصوص اعضای تیم بلند شد. دوباره تابوندمش. بیچاره فیتیله پیچ شده بود. و داشت رو گردنش تاب میخورد. صدای تشویقها تمومی نداشت. من در یک آن یاد دانشگاه افتادم که فردا عکسهام روی بورد چسبونده میشه. برام پلاکارد تبریک میزنن. اونوقت من با افتخار میتونم به دخترهای دانشکده به عنوان یک قهرمان جاذبه جنسی ام رو به رخشون بکشم.

      صدای تشویق تموم نمیشد.من همچون یک فاتح حریف رو همینطور رو گردن نگهداشته بودم. از زور شادی وشعف با یک دست لنگ طرف رو گرفته بودم با یک دست هم برای تماشاگرها بوس میپروندم و دست تکون میدادم و مثل رضا زاده کله ام رو بالا پایین میکردم .اشک شوق تو چشمام جمع شده بود احساساتی شده بودم. اصلا یادم رفته بود که دارم کشتی میگیرم. که یک مرتبه دیدم طرف یک پیچ به خودش داد ودر یک آن پاهاش آزاد شد و روبروم ایستاد و تا امدم بجنبم منو روی دو تا دستش بلند کرد وبعد از چند بار چرخوند و مثل ... کوبید زمین. و چون از پشت کوبوند داور ضربه فنی اعلام کرد.

      با عصبانیت به سمت نیمکت تیممان رفتم. اعصابم بهم ریخته بود چشمام قرمز شده بوداما در کمال تعجب دیدم که بچه ها همه دارن میخندن. بطوریکه اشک تو چشماشون جمع شده. منکه توقع این برخورد را نداشتم در حالیکه با لگد به بطری آب زدم گفتم (زهر مار ندیدید که کم مونده بود ضربه اش کنم.حالا که باختم داره میخندید.)

      بلافاصله به صورت قهر لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون .

      بعدها متوجه شدم که سرپرست تیم از دوستان سرپرست تیم خرم اباد بوده و اون قبل از مسابقه از کشتی گیر حریف میخواد که مراعات من رو بکنه و در همون چند ثانیه اول ضربه فنی ام نکه. کشتی گیر هم قبول کرده بود اما وقتی پر رو بازی ها و جوگیر شدن من و بوس پروندنهای من رو دیده بود دیگه طاقت نیاورده و در یک چشم به هم زدن همون کاری رو کرد که همتون میدونید !

      نتیجه گیری:آدم خوبه جنبه داشته باشه!!!

      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    11. 4 کاربر، ارسال mohammad را لایک کرده اند:

      fereshteh (08 خرداد 1392),Hossein_m (23 خرداد 1392),Kiki (08 خرداد 1392),WinterGirl (26 اسفند 1392)

    12. #6
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax
      کور خوندید من زندون برو نیستم

      من آخرش نفهمیدم این قانون سهمیه بندی بنزین تو ایران فقط برای من یک نفره؟ چون هرچی نگاه میکنی خبری از کم شدن ترافیک و خلوتی خیابون ها نیست. مثل اینکه فقط من یکنفر هستم که برای جلو گیری از آلودگی هوا و حل معضل ترافیک باید ماشینم رو تو پارکینگ بزارم و خودم برای رسیدن به مقصد از اتوبوس و مترو آویزون بشم!

      نه اشتباه نکنید!هر چندکه بعضی دوستان در پیام های خصوصی از من خواسته اند از استعدادم!!! در زمینه طنز سیاسی استفاده کنم اما باید عرض کنم که کور خوندید من زندون برو نیستم و این هندونه ها زیر بغل من نمیره من همون رویه خودم رو ادامه میدم میگید نه ادامه متن رو بخونید!

      چله تابستون ساعت سه بعداز ظهر بود .با کت و شلواری که پوشیده بودم عرق از بدنم شرشر میریخت .خودم رو به ایستگاه اتوبوسی رسوندم که یک راست میرفت در خونمون.یک پیرمرد و یک جوون آکاردئون به دست هم تو ایستگاه منتظر اتوبوس بودن.بعد از چند دقیقه اتوبوس رسید. قسمت جلو شلوغ بود من به اتفاق اون دونفر از در عقب سوار شدیم. آخه عادتمه. چون بهترین جای اتوبوس . . .

      حد فاصل قسمت زنونه و مردونست. شما هم نگران بلیط اتوبوس نباشید چون وقتی خواستم پیاده بشم بلیطم رو میدم.


      اتوبوس راه افتاد . برگشتم قسمت زنونه.تا همینطور که به خوشگلی دخترها از10 تا 20 نمره میدم با اشاره چشم وابرو جاذبه جنسی ام رو به رخشون بکشم.

      صندلی اول یک دختره داشت با موبایلش حرف میزد.کنارش یک پیرزن نشسته بود که داشت جدول حل میکرد. صندلی دوم یک دختره با نگاه به ایینه کوچیکی که داشت ابروهاش رو تنظیم میکرد. بغل دستش یک دختری گنده دماغ نشسته بود که مثل من داشت جاذبه جنسیش رو به رخ دیگران میکشید. اون ورتر یک خانم مسن بیرون رو نگاه میکرد...


      اما نه! باور کردنی نبود.این فریبا خانم مادر ماندانا دختر همسایمون بود که داشت خواب هفت پادشاه رو میدید ، من و مادرم کلی جلوی فریبا خانوم کلاس گذاشته بودیم .اگه من رو تو اتوبوس میدید پاک جلوی ماندانا آبروم میرفت. با خودم خدا خدا میکردم که زود به ایستگاه بعدی برسم وقبل از بیدار شدن فریبا خانوم پیاده شم که یک مرتبه دیدم پیرمردی که با من سوار اتوبوس شده بود دست من رو گرفت و چسبوند به میله عمودی اتوبوس و همینطور که به دست من تکیه داده بود قبل از اینکه من بتونم عکس العملی نشون بدم گفت: (خیر ببینی جوون دستت رو محکم بگیر من نیافتام الان کارم تموم میشه) هنوز حرفش تموم نشده بود که دیدم یک تنبک از ساکش دراورد و به اتفاق جوون دیگه ای که اکاردئون میزد شروع کردن به دالامب دیمبول. حالا نزن کی بزن. وبا هم سلطان قلبها رو خوندن . . .

      آقا چشمتون روز بد نبینه همه کله ها بسمت ما سه نفر برگشت (من,پیرمرده واکاردئونیه ) دختره موبایلش رو قطع کرد.اون یکی اینه اش رو گذاشت تو کیفش. خانومه دیگه بیرون رو نگاه نمیکرد.... از فریبا خانوم نپرسیدچون جرات نکردم به سمتش نگاه کنم.

      حالت عجیبی داشتم.اگه دستم رو ول میکردم پیرمرده میخورد زمین اگه نگه میداشتمش فردا جواب ماندانا رو چی میدادم.


      قبل از اینکه برسیم ایستگاه اون دونفر آهنگشون تمام شد. منم با عصبانیت دستم رو ول کردم. مرد اکاردئونی به سمت جلو رفت تا پول جمع کنه پیرمرده پول دوروبریها رو میگرفت.یک مرتبه یک صدای آشنایی شنیدم. فریبا خانوم بود که میگفت: (آقا محمد! آقا محمد! این پول رو بگیر) نه تنها فریبا خانوم بلکه خانومهای دیگه هم پولاشون رو به طرف من گرفته بودن.

      داشتم از عصبانیت منفجر میشدم. نمیدونستم به فریبا خانوم بگم(بفرمائید مهمون ما باشید یا اینکه پول رو ازش بگیرم).


      همینکه به ایستگاه رسیدیم بلافاصله از اتوبوس پیاده شدم و با سرعت به سمت پیاده رو رفتم تا هرچه زودتر از دید مسافرها خارج بشم که صدای ممتد بوق و اشاره های مردم من رو به خود م اورد .راننده اتوبوس بود که که با صدای نخراشیده داد میزد(هی داداش پس بیلیطت کو؟؟)آمدم طرفش و با شرمندگی گفتم: (ببخشید یادم رفت الان میدم خدمتتون) و شروع کردم دنبال بلیط گشتن که راننده مجددا با لهجه لاتی گفت: (آرررررررره تو گفتی و منم باور کردم) که یک مرتبه یکی از مسافرها گفت: (یک خانوم بلیط این آقا رو داد. اقای راننده تو رو خدا برو که دیرمون شد)

      شما فکر میکنید اون خانوم کی بود؟


      هیچی ناراحتم نکرد مگر حرف فریبا خانوم که به مادرم گفته بود: (شماکه میگفتی محمد جون دانشجوی آی تی هست اما مثل اینکه تو کاره موسیقی هم هست.چون خوب با مزقون چی ها همکاری میکرد)

      نقل قول:
      پیام بازرگانی:سهمیه بنزین شما را با بهترین قیمت خریداریم !
      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    13. 4 کاربر، ارسال mohammad را لایک کرده اند:

      fereshteh (12 خرداد 1392),Hossein_m (23 خرداد 1392),مملي شيطون (12 خرداد 1392),WinterGirl (26 اسفند 1392)

    14. #7
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax
      راستی
      اسپم آزاده اینجا :دی
      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    15. 2 کاربر، ارسال mohammad را لایک کرده اند:

      fereshteh (12 خرداد 1392),مملي شيطون (12 خرداد 1392)

    16. #8
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax
      آدم فروشی از جنس یک مونث

      هفته دیگه امتحانات آخر ترم تابستان شروع میشد.اما من یکبار هم سر کلاس برنامه نویسی نرفته بودم.با خودم تصمیم گرفتم که به آخرین جلسه کلاس برم تا هم با استاد هم با جو و هم با نوع سئوالات آشنا بشم. هر چند که جزوه کلاس رو داشتم و کمی هم خونده بودم.

      از بد حادثه وقتی خواستم که در آخرین جلسه درس شرکت کنم وسط راه ماشین خراب شد وبا تاخیر زیاد به کلاس رسیدم.دقیقا همون موقعی که کلاس داشت تموم میشد.

      با پر رویی در زدم و از استاد اجازه نشستن خواستم.استاد مادر مرده با دیدن من تعجب کرد و فکرکرد شاید من اشتباه آمدم به خاطر همین پرسید:ببخشید آقا! مطمئنی درست آمدی؟ من که شما رو بیاد نمیارم

      باز هم با پر رویی گفتم: اختیار داری استاد من فلانی هستم همیشه هم اون گوشه کلاس میشینم چطور من رو بیاد نمیارید؟

      استاد بدون اینکه به روی خودش بیاره گفت: خوب اشکال نداره حالا که دیر امدی برو لیست حضور غیاب رو از دفتر بیار.


      نقشه.ام گرفته بود حالا حتی میتونستم دست تو لیست هم ببرم به سمت دفتر دانشکده رفتم. رئیس دانشکده عصبانی بود و داشت با چند نفر جر وبحث میکرد. من به سراغ لیست کلاسها رفتم اما تازه یادم افتاد که من اصلا اسم استاد رو نمیدونم! هی گیج وویج میخوردم که یک مرتبه رئیس دانشکده با عصبانیت ازم پرسید: دنبال چی میگردی؟ ، منم در جواب با خونسردی گفتم: والله امدم لیست کلاس رو ببرم اما اسم استاد یادم نمیاد!

      این جمله رییس دانشکده رو به هوا پرتاب کرد و با فریاد گفت: چی؟ترم تموم شده اما دانشجو اسم استادش رو نمیدونه. پس برو به استادت بگو خودش بیاد تا بپرسم در طول ترم کجا بوده که شما نمیشناسیدش؟

      حالا خر وبیار وباقالی بار کن!حسابی ضایع شده بودم. از دفتر امدم بیرون.حوالی کلاس پرسه میزدم و نمیدونستم که چکار کنم.اما یکمرتبه یک فرشته نجات دیدم .این فرشته نجات یکی از دانشجویان دختر بود که ترمهای قبل با هم کلاس مشترک داشتیم .بین خودمون بمونه من حدودا دو هفته ای هم عاشقش شده بودم!!!


      با سرعت به طرفش رفتم .مثل اینکه از دستشویی امده بود وبه طرف کلاس برنامه نویسی میرفت اون گفتگوی من و استاد رو هم دیده بود. رو به من کردو گفت: پس لیستت کو چرا نیاوردیش

      گفتم: تو که فهمیدی خالی بستم. الان هم هرچی فکر میکنم اسم استاد یادم نمیاد تا برم لیست رو بیارم .

      دختر دانشجو هم تمام جیک وپیک استاد رو برام رو کرد. اینکه اسمش چیه. چند سالشه. کجا درس خونده....


      من فاتحانه از دختر مورد علاقه سابقم که مجددا به خاطر همین کارش از اون خوشم امده بود! تشکر کردم و دوباره کنار دفتر پرسه زدم تا اینکه یک دانشجوی دیگه رو پیدا کردم و از اون خواهش کردم که لیست استاد فلانی رو از دفتر بیاره اونم بنده خدا حرفم رو گوش کرد و من لیست بدست به سمت کلاس رفتم. در بین راه هم جلوی اسمم که خالی بود تا دلتون بخواد علامت "ح" گذاشتم .

      در زدم وارد کلاس شدم. دانشجوها با دیدن من همگی خندیدن. استاد با لبخند معنی داری پرسید: ببینم تو از اول ترم سر کلاس بودی بعدا اسم من رو نمیدونی؟

      منم با قیافه حق به جانبی گفتم: استاد این چه فرمایشیه؟شما استاد فلانی.از فلان دانشگاه فارغ التحصیل شدید.انقدر سن دارید... ، این جمله من موجب خنده بیشتر بچه ها شد.من از اینکه استاد رو خوب ضایع کردم کلی ذوق کردم ومیخواستم بنشینم که دوباره استاد گفت: مرد حسابی این اطلاعات رو که خانم فلانی به تو داده . اون موقع که بیرون کلاس با التماس دنبال یکی میگشتی که اسم من رو ازش بپرسی .


      نه! استاد علم غیب نداشت.بلکه بوی ادم فروشی میامد.آدم فروشی از جنس یک مونث اونهم از نوع دانشجو اونهم کسی که اطلاعات استاد رو به من داده بود واطلاعات من رو به استاد



      نمره5/9 اخر ترم من و افتادنم یادگار اون آدم فروشه!!!



      نتیجه اخلاقی(1):هیچ وقت به دختر ها اعتماد نکنید!

      نتیجه اخلاقی (2):بچه های عزیز از اول مهر فکر اخر ترمتون باشید

      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    17. 4 کاربر، ارسال mohammad را لایک کرده اند:

      fereshteh (12 خرداد 1392),Hossein_m (23 خرداد 1392),مملي شيطون (12 خرداد 1392),WinterGirl (26 اسفند 1392)

    18. #9
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax
      صید بی صیاد

      اونقدر زشت و بی ریخت و بی قواره بود که فکر نکنم تو زمان بچگیش برای یکبار هم که شده مادرش به هوا پرتش کرده باشه و ازش یک بوس گرفته باشه!.حالا نه که خیلی خوشگل بود برام عشوه شتری هم میامد!!!

      من اونقدر هم بد سلیقه نبودم که این بار عاشق یک همچون عتیقه ای شده باشم. اما میخواستم ادای مرتضی عقیلی رو تو فیلمهای فارسی در بیارم ویا مثل فیلمهای هندی به جای یک نقش دوم به کمک نقش اول داستان بیام!!!

      داستان از اونجا شروع شده بود که یکی از دوستانم کار هر روزش شده بود که بره فروشگاه قدس خیابون ولیعصر و از یکی از غرفه هاش تی شرت بخره و فرداش بیاد اون رو به نصفه قیمت به بقیه بچه ها بفروشه.

      وقتی که ته قضیه رو در اوردم متوجه شدم که این مادر مرده عاشق یکی از فروشنده ها شده و هر روز به بهانه تی شرت خریدن به دیدنش میره!!!


      من که حس رفاقتم گل کرده بود با توجه به تجربه های زیادی که دارم و شما خوب میدونید تصمیم گرفتم به کمکش برم و بهش مشاوره بدم. دوستم وقتی نیت خیر من رو دید برام تعریف کرد که مدتهاست عاشق دختر فروشنده شده اما هر وقت که میخواد عشقش رو بیان کنه و جاذبه جنسی اش رو به رخ طرف بکشه سر و کله همکار دختره پیدا میشه و نمیگذاره این وصلت سر بگیره!

      من همه جور تجربه داشتم غیر از این یکی . هر چی فکر کردم چطور میتونم کمکش کنم چیزی به ذهنم نمیرسید. نه کسی اش مرده بود که بهش بگم نره آبمیوه بده! و نه . . .

      اما نه! میشد یک کاری کردو مثل فیلمهای فارسی و عینهو مرحوم تقی ظهوری تو فیلم سلطان قلبهاو مرتضی عقیلی توفیلم تنها مرد محله نقش دوم رو بازی کنم.

      نقشه ای کشیدم. نقشه این بود که ما با هم به فروشگاه بریم اون همانطور که به بهانه خرید با دختره صحبت و طرح موضوع! میکرد من هم این ور سر همکار دختره رو گرم میکردم تا مزاحم اون دو کبوتر عاشق نشه!




      اون روز بعد از ظهر به فروشگاه رفتیم. اونهم یک راست سراغ غرفه لباس! دوستم به روال معمولش یک تی شرت از دختره خواست. فروشنده هم رفت و با تیشرت امد اما همزمان با اوردن تی شرت یک دختر کریه المنظر (دور از جون شما خانومها)هم پیداش شد. تازه متوجه شدم که این عنصر مخل این وصلت همین خانومه و از این به بعد نقش من شروع میشه.من هم مثل یک هنر پیشه حرفه ای که نقش عشاق رو خوب بلده تو حس رفتم و همانطور که به سمت مخالف غرفه حرکت میکردم به عنصر مخل اشاره کردم که اون هم بیاد

      اون هم امد من همانطور که سعی میکردم تا جاذبه جنسی ام رو به رخش بکشونم ازش یک زیر پوش قرمز خواستم و بعد بدون توجه به زیر پوش سر صحبت رو باز کردم تا متوجه بشه من خریدار نیستم

      با شیطنت بهش گفتم:خانم فروشگاه قدس استخدام نمیکنه؟


      دختره که همچون صیدی که هیچ صیادی دنبالش نمیکنه با عشوه ای خرکی گفت:چطور مگه؟

      گفتم: آخه میخوام جایی کار کنم که همکاری به زیبایی و خوش روئی شما داشته باشم!


      دختره با خمار کردن چشماش گفت: خوب حالا اگه من نخوام یک آدمی مثل تو همکارم بشه چه کار باید بکنم!

      دیگه به این اعتماد به نفسش فکر نکرده بودم ولی گفتم:حالا نمیشه یک کاریش بکنید قول میدم اونی که شما میخواید باشم!

      با وجود اینکه شبیه پروین سلیمانی بود سعی میکرد ادای مهناز افشار رو در بیاره وگفت:حالا مگه آدم قحطیه که تو همکارم بشی!

      دیگه بیش از این طاقت نداشتم که تحقیر بشم اما چه کنم که باید فداکاری میکردم به همین خاطر گفتم:تنها مشکلم دماغمه که اونم چاره داره میدم عملش کنن!


      اونکه من رو خیلی مجنون دیده بود گفت: پس برو بعد از عمل دماغت بیا!!

      در همین حین دوستم دستم رو گرفت و در حالیکه مثل لبو سرخ شده بود گفت :محمد زود باش بیا بریم خیط شد!!

      من که یادم رفته بود دارم با دختره صحبت میکنم بدون مقدمه به دختره پشت کردم و همراه دوستم راه افتادم.که دیدم دختره صدا میکنه:هی آقا کجا؟شوخی کردم بیا داشتی میگفتی!

      من که فرشته نجات رو که همون دوستم باشه کنارم دیدم برگشتم و با صدای بلند گفتم:میرم با دماغ عمل کرده میام!!!

      شما هم نگران دوستم نباشید !اون ابله وقتی از دختره خواستگاری کرده متوجه شده بود که خانم شوهر داره و نشون به اون نشون که حلقه ازدواجش رو حتی برای یکبار هم از دستش خارج نکرده!!!

      دوستان عزیز حالا شما هی به من گیر بدید! دیدید این دوست من توگیجی رو دست من بلند شده!فقط انگار میخواست من رو جلوی اون صید بی صیاد خوار و ذلیل کنه!!



      نتیجه اخلاقی:قبل از خواستگاری اول به انگشت معشوقه خود نگاه کنید!



      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    19. 4 کاربر، ارسال mohammad را لایک کرده اند:

      fateme (19 خرداد 1392),fifi (18 خرداد 1392),Hossein_m (23 خرداد 1392),WinterGirl (26 اسفند 1392)

    20. #10
      mohammad آواتار ها
      کاربر سایت

      برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

      تاریخ عضویت
      مهر 1391
      عنوان کاربر
      کاربر سایت
      نوشته ها
      64
      میانگین پست در روز
      0.02
      سن
      27
      قد
      183
      وزن فعلی
      نپرس :D
      جنسیت
      آقا
      حالت من
      Relax
      نکنه تو gf داری ؟

      مونا میگفت:تو چرا زیر چشمت جای چنگه؟نکنه تو gf داری؟ اصلا نکنه قصد تجاوز به اون رو داشتی اون استقامت کرده؟یا اینکه نکنه با تو مخالفت کرده تو هم دست روش بلند کردی؟نکنه فردا تو زندگی ایندمون هم میخوای دست رو من دراز کنی؟نکنه خودت رو زدی به مظلومی و میگی من خودم رو وفق علم کردم و استاد ریاضی هستم و تخصصم هم دو اتحاد اوله!!!

      هی گفت نکنه,نکنه,نکنه,که مجبور شدم اصل ماجرا رو براش تعریف کنم. شما هم که دیگه خودی هستید و از رازهای پیدا ونهان من خبر دارید پس اینم روش:



      ترافیک سنگین بود.اتوبان بسته شده بود. معلوم بود اتفاقی افتاده. برای اینکه گذر زمان رو متوجه نشم سی دی (بزنم به تخته) عباس قادری رو گذاشته بودم بعد از دقایقی به منشا حادثه رسیدم. خدایا باور کردنی نبود این حقیقت نداشت. مگه انسان میتونه این صحنه رو ببینه و مثل تمام راننده های دیگه از کنارش بی تفاوت رد بشه؟منکه برام تصور دیدن همچین صحنه ای هم باور کردنی نبود

      آهان صحنه چی بود؟خوب الان براتون میگم . یک مرد حدود45 ساله, لاغر مردنی,با موهای ریخته, گردن درازو قد کوتاه از ماشین پیاده شده بود و یک خانم حدود 30 ساله ,رعنا,موهای مش کرده,و گردن متوسط و خوش قامت رو زیر مشت ولگد گرفته بود و در برابر نگاه بی تفاوت مردم زن بی پناه رو با شدت مورد ضرب وشتم قرار داده بودو زن تنها فقط جیغ میکشید و ناله میکرد و از مردم کمک میخواست. اما کدام مردم؟!!

      خون جلوی چشمام رو گرفت. عرق سرد رو پیشونیم نشست. یاد مرحوم فردین افتادم که در این لحظات با چند تا نامرد در میافتاد و دمار از روزگار شون در میاورد یا مرحوم بیک ایمانوردی که چطور چشمش رو میبست واز دخترهای مظلوم دفاع میکرد. یا ناصر ملک مطیعی یا چرا راه دور بریم همین جمشید آریای خودمون...

      وقتی دیدم کسی حاضر به کمک به این زن تنها نیست بی درنگ دنده رو خلاص کردم. ترمز دستی رو کشیدم.از ماشینم پیاده شدم. کتم رو در اوردم همینطور که آستینم رو بالا میزدم از پشت شونه های مردک رو گرفتم. برش گردوندم. اول یک چک در گوشش زدم بعد مشت اول رو حواله شکمش کردم. مردک هم لاغر مردنی بود هم انتظار نداشت که ببینه روح مرحوم فردین و بیک ایمانوردی در من ظهور کرده باشه . همچنان مات ومبهوت بود که یقه اش رو گرفتم و از زمین بلندش کردم و روی کاپوت ماشین نشوندمش و با تمام وجود در حالیکه صدام رو نخراشیده کرده بودم عینهو ناصر ملک مطیعی فریاد زدم"نامرد!مگه تو ناموس نداری؟بی غیرت!!! زورت به یک زن رسیده؟"مردک به لرزه افتاده بود. با چشمام زل زدم به چشماش عینهو جمشید اریای خودمون!!!

      اما چشمتان روز بد نبینه! یک مرتبه در حوالی گوشم احساس سوزش کردم.این سوزش مربوط به یک چک آبدار بود در یک آن به خودم گفتم اینها که 2 نفر نبودندپس کی بود که از عقب به من حمله کرد؟. در حالیکه شوکه شده بودم همینطور که یقه مردک رو تو دستم داشتم آمدم گردنمو بچرخونم که دیدم یک صدا میگه :

      "مردتیکه لندهور چه کارش داری؟لات بی سرو پا,عربده کش ولگرد, دست از سرش بردار , بی غیرت زورت به یک مرد ضعیف بی پناه رسیده ؟ "

      صدا صدای زنانه بود. برگشتم. خدای من چی میدیدم. صدا مربوط به همون زنی بود که زیر مشت ولگد مرد داشت از پا در میومد. هنوز تو بهت بودم که دیدم زن همینطور که به صورتم چک میزد وچنگ میانداخت و ناسزا میگفت مدام با صدای بلند فریاد میزد :

      "آی ملت کمک کنید. این لات بی سر وپا شوهرم!!!رو کشت یک مسلمون تو شما پیدا نمیشه که به یک مرد مظلوم کمک کنه؟ آی مسلمونا!!!!"

      دنیا داشت جلوی چشمم سیاهی میرفت. اصلا باورم نمیشد که من وارد یک دعوای خانوادگی شده باشم. وقتی باورم شد که دیدم راننده ماشین هست که پشت سر هم ترمز دستی میکشه و پایین میاد.یکی قفل فرمون دستش بود.یکی زنجیر,یکی چاقو,اونی هم که چیزی نداشت فحش میداد و تف مینداخت!....همه شده بودن فردین,بیکایمانوردی,ناصر ملک مطیعی, و همین جمشید آریای خودمون..



      مونا از اون روز تا حالا با من قهره. مونا بعد از شنیدن این داستان در حالیکه بغض گلوش رو گرفته بود گفت:آخه بی معرفت تو چطور دلت امد یک مرد رو بدون تحقیق مثل این لاتهای بی سر وپا جلوی چشمهای زنش کتک بزنی . تو بیشتر مثل مرتضی عقیلی میمونی تا فردین وبیک ایمانوردی و ملک مطیعی و جمشید آریای خودمون !!!

      نکته: هر کی دکمه تشکر رو نزنه ، الهی سوسک بشه بچسبه به دیوار


      خدا همین نزدیکیست ...
      -----------------------------
      دیگـران حق دارند هرچی که دوست دارن راجع به ما بگن و فکـر کنن
      ولی من و تو حق نداریم چیزی بشیم که اونا راجع به ما فکر می کنن و میگن

    21. کاربر زیر پست mohammad را لایک کرده است:

      WinterGirl (26 اسفند 1392)

  • صفحه 1 از 2
  • 12
  • آخرینآخرین

    مجوز های ارسال و ویرایش

    • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
    • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •  
    عکس تاپیک

    افزایش چربی سوزی در ورزش و بدنسازی با 12 روش

    افزایش چربی سوزی
    برای مشاهده کلیک کنید
    عکس تاپیک

    کوچک کردن شکم در یک ماه با ۵فرمول

    کوچک کردن شکم
    برای مشاهده کلیک کنید
    عکس تاپیک

    رژیم خروج از استاپ وزن یک روزه و کاملا رایگان

    رژیم خروج از استاپ وزن
    برای مشاهده کلیک کنید
    عکس تاپیک

    کوچک کردن باسن و فرم دهی با 9 راهکار

    کوچک کردن باسن
    برای مشاهده کلیک کنید