درد دل !
امروز جمعه است و ما بازم سرکاریم ! اما اینبار نمیخوام از شرایطم ناله کنم ! درسته ناراحتم اما میخوام از فردا نگاهم رو تغییر بدم تا راحتتر با این شرایطم کنار بیام . الان درست 13 ماهه که من ازدواج کردم و با همسرم اومدم قشم و اینجا هردو با هم کار میکنیم ، شرایط واقعا طاقت فرسایی داریم که هیچ کس حتی مادرم هم نمیتونه اینو درک کنه، اینکه صبح ساعت 5 از خواب بیدار بشی و شب تازه ساعت 8 برسی خونه ات و بعد تا 10 شب هم که قراره بخوابی یک سره تو خونه کار کنی و اول زندگیت با یه جسم خسته و کوفته تو تخت خوابت بیهوش بشی واقعا تمام شیرینی های اول زندگی یه زوج جوون رو از ما گرفته ! ضمن اینکه متاسفانه ما تو این یه سال تقریبا هیچ خاطره خوشی برای خودمون نساختیم ! به امید یه ماه عسل بدون هیچ مراسمی زندگیمونو شروع کردیم اما بعدش متاسفانه اولویت های همسرم تغییر کردو به خاطر مشکلات مالی ما هیچ جا نرفتیم یک سال به امید اینکه تو مناسبت های مختلف این کمبود ها جبران بشه به سر شد، اما هیچ چیز خاصی ندیدم! به هیچکس چیزی نگفتم و حتی به خودشم گله نکردم چون اهل گله کردن نیستم و خواسته هام رو فقط یه بار به زبون میارم و هرگز برای اونا گدایی نمیکنم ! حالا میخوام خودم برای آرزو هام تلاش کنم، اول از همه میخوام برای خودم زندگی کنم، نداشته های زندگی مشترکمون رو فراموش کنم و بجاش داشته هایی که براشون تلاش کردم مدام مرور کنم ، مواظب خودم باشم و بیشتر به سلامتیم توجه کنم( چیزی که در طول یک سال واقعا از دست دادم!) همسرم رو دوست دارم و میدونم اونم منو دوست داره هرچند این برای خوشبختی کافی نیست ، ما خدارو شکر باهم مشکل اساسی نداریم پس نمیخوام به کمبودهایی که آزارم میده توجه بکنم. خوب میدونم این نیز بگذرد ! فقط از خدا میخوام چند سال بعد فراموش نکنه که چقدر از خود گذشتگی کردم و جوونی و روزای خوبم رو فدای پیشرفتش کردم !!!