کمی درد دل
سلام گل گلی ها
نمی دونم چرا چند روزه بد جوری دلم گرفته. اشتهام به شدت زیاد شده و پر خوری از سر بی حوصلگی و استرسم هم زیاد شده. یکی از بزرگترین دلخوشیهای این برهه از زندگیم همینه. همین که هر روز پا شم و ببینم کوه چربی که دورم و گرفته و تو دورانی که اصلن باورم نمی شه چه جوری شد که با اون همه پرخوری عصبی زنده موندم داره کوچیکتر می شه و با بهتر شدن شرایطم الان کمی فرصت دارم اون اسیبهایی رو که به خودم زدم جبران کنم.
شاید الان باید یه رژیم شوک بگیرم که دوباره بیفتم رو کاهش و انگیزه ام دوباره بیاد بالا.
تازه این هفته دوباره استرس سر کار دارم... خدا کنه بتونم به رژیم پایبند بمونم.
هنوزم که هنوزه وقتی یادم می افته که با خودم چه کردم از دست خودم عصبانی می شم و غصه می خورم و دنبال مقصر می گردم. اما افسوس که هردفعه کسی رو جز خودم پیدا نمی کنم.... و می دونم که باید تا زنده ام حواسم به پرخوری عصبی باشه وگرنه اوضاع همین می شه...با اینکه تو این چند ماه کاهش خوبی داشتم و خدا رو شکر از حال بی تفاوتی نسبت به این قضیه و اضافه وزنم در اومدم وقتی تو خیابون کسی رو می بینم که با یه عالمه اضافه وزن یه شیشه نوشابه یا هر چیز ناسالم دگه ای تو دستش با صورت و نگاه افسرده داره می خوره به شدت می رم تو خودم و یاد روزگارای خودم میفتم.. و ترس افتادن دوباره من تو این سیکل معیوب و شیطانی .
خلاصه که فلن بد جوری تو خودمم .... ایشالا یه ذره باز لاغر شم و انگیزم بزنه بیرون
دوستتون دارم