سلام دوستان ببخشید ولی واقعا احتیاج دارم حرفم را بگویم من کلا ادم خندهرویی هستم ولی خوب هرکی یه مشکلی داره من مادر دوتا دختر 6 و 4 ساله هستم.البته دختر بزرگ من دختر برادر شوهرمه که فوت شده ومن بزرگش می کنم اخه توی یه تصادف برادر شوهرم فوت شد ان زمان 5 ماهه بود مادرشم نخواست دادن مادرشوهرم بزرگش کنه اونم میزدش سر هرچی می گفت حوصلشو ندارم ان سر ÷سرمو خورد دخترم شبا گریه میگرد بردیم دکتر گفت دلش تنگه اوردم با همه دعوا کردم و من مادرش شدم الان امادگی میره وبه من مامان میگه منم عاشقشونم و با دخترمم نمی توانن از هم دور باشن. اما مشکل من اینه تازگیها مادرشوهرم چون همه فامیل دعواش کردن می خواد دوباره خودش بزرگش کنه. کارهای عجیبی می کنه به خدا س÷ردم مثلا دهنش افت کوچک زده بود قطره گرفته بودم می زدم همه را جمع کرد گفت زبانش داغ گذاشته:08:
خیلی عصبانی شدم دادم بردن دکتر و شوهرم برگه افت گرفت و باهاش دعوا کرد دیگه کار به جایی رسیده که دخترم میگه مامان ناراحت نباش من به همه راستشو می گویم من دوست دارم.دیگه داشتم طلاق می گرفتم گریه کرد نذاشتن بروم دلم طاقت نیاورد.
اما اعصابم خورده فامیلای نزدیک همه دعواش می کنن همه دورا می گن شاید راسته این بار اولش نیست خستم کردنویعنی افترازدن انقدر راحته ÷س تقاص ÷س نمی دن؟
ببخشید اگه طولانی بود اخه دلم بدجوری گرفته اینجاهم محیط خیلی صمیمی داره:45:
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت