به نام خدا.
سلام به همگی.:7165:
شکیبا هستم..20 سالمه و دانشجوئم.
بچه که بودم لاغر بودم اما با اصرارهای اطرافیان و تشویق های بی جاشون دچار اضافه وزن شدم و طوری بودم که تفریحی غذا میخوردم.
پدر و مادرم زیادی به "قوی بودن" بچه اهمیت میدادن واسه همین به هر زوری به من غذا میخوروندن و من و مدام از غذا نخوردن میترسوندن!
مثلا :"اگه صبحونه نخوری جلو بقیه غش میکنی و اگه شام نخوری ضعف میکنی و...".
چون بچه اول هم بودم تمام وقتشونو روی من میداشتن!
من از بچگی دچار اضافه وزن شدم اما چاق به حساب نمیومدم تا برای کنکور که خیلی یکجا نشین شده بودم...
قد من 170 سانت هست و سال 90 که کنکور دادم وزتم به 104 کیلو رسیده بود..به سفارش خونواده به دکتر تغذیه مراجعه کردم.
از رژیم گرفتن خوشم نمیومد..واسه همین خود خونواده برنامه غذایی منو به دست گرفتن و توصیه های مشاور تغذیه رو برام رعایت میکردن.
بهمن 91 بود که وزنم حدود 83 شده بود..راستشو بخواین حالم از خودم بهم میخورد و افسرده بودم.
با وبلاگ یکی که رژیم داشت آشنا شدم و به این فکر افتادم که یک بار برای همیشه خودمو از شر اضافه وزن خلاص بکنم!
دیگه دلم نمیخواست کسی منو تپل صدا بکنه!
خوشم نمیومد همه فکر کنن که من پر خورم و عاشق غذام (من واقعا این طوری نبودم و نیستم!)
خوشم نمیومد یه مشت به اصطلاح دوست به من نیشخند بزنن و شوخی شوخی مسخره ام بکنن!
از این که خونوادم بهم سرکوفت میزدن..همونایی که خودشون باعث بدبختی من شدن..متنفر بودم!
از این بدم میومد که هیچ وقت لباس مورد علاقمو نپوشیدم و چیزی رو پوشیدم که "اندازم" بشه.
خلاصه سعی کردم هر طور شده حداقل ماهی 4 کیلو رو کم بکنم!
اوایل از کالری چیزی نمیدونستم اما کم کم مطالعاتم رفت بالا و کالری شماری هم میکردم.
هدفم این بود که 49 کیلو بشم...وزنی که یکی از دوستام داشت و بنظرم خوشتیپ میومد!
من تیر ماه 92 به 49 کیلو رسیدم..اما ماه رمضان نزدیک بود و منم میخواستم حتما روزه بگیرم بخاطر ثوابش.
راستش رو بخواین تو این مدت لاغری خیلی حساس شده بودم و مدام به این فکر میکردم که بقیه ممکنه منو چشم بزنن و وزنم برگرده..خیلی عصبی بودم...خودمو از همه قایم میکردم.
با تمام دوستام و اشناهام قطع رابطه کردم..هر وقت کسی منو میدید و میگفت وااااااااااای چه لاغر شدی حسابی باهاش دعوا میکردم و میگفتم من از همون اول همین بودم!
بعد میرفتم کلی دعا و ... میخوندم که منو چشم نکرده باشه!!!
چون همیشه تو سایتا خونده بودم که کسی که رژیم میگیره اخرش برمیگرده و 90 درصد اونایی که رژیم میگیرن چاق تر از قبل میشن!
ترس عجیبی تو جون من رفته بود..همش میترسیدم چاق بشم و همه دوباره منو مسخره بکنن که نتونست لاغریشو حفظ بکنه!
ماه رمضون 30 روز کامل روزه گرفتم (عادت ماهیانه از اردیبهشت قطع شده بود) وزنم رسید به 45.
خلاصه بگم مهر ماه بود که به 38 کیلو رسیدم.
طوری شدم که دیگه نمیتونستم بدوم..نمیتونستم بپرم..وقتی حرف میزدم نفسم بند میومد..سرمو نمیتونستم بلند کنم و نمیتونستم زیاد یه جا بشینم چون استخون هام درد میگرفت!
حتی شب روی تشک هم راحت نبودم و تشک به استخون هام فشار میوورد و باعث درد میشد!
صبح که از خواب بلند میخواستم بشم بدنم کلی خشک میشد و حسابی درد میکرد.
ولی انرژی خوبی داشتم و اصلا احساس خستگی نداشتم..احساس گرسنگی هم نمیکردم!
اطرافیان خیلی به من فشار میاوردن که این چه قیافه ایه درست کردی و... منم که فوق العاده روی این موضوع حساس شده بودم و بارها و بار ها به خونوادم گفته بودم حق ندارن درباره این موضوع حرفی بزنن و چاقی من تقصیر اونا بوده به شدت با خونوادم درگیر میشدم.
بعد از دادن ازمایش خون به اصرار مادرم فهمیدم کلسترول خونم 495 شده!!!طوری که خود دکتر هم کلی تعجب کرده بود!!
بدنم شروع کرد به ورم کردم و من خودمم روی پر خوری افتاده بودم (ماه آخر کالری روزانه من 150-200 بود و موقع پر خوری 500-600)
من از ترس افزایش وزن بعد هر پرخوری خودمو یه فصل کتک میزدم و سعی میکردم بالا بیارم ولی نمیشد و تا چند ساعت فقط ورزش میکردم و گریه میکردم و به همه پرخاش میکردم.
وزن من عرض 1 هفته رسید به 43 (خودمم نفهمیدم واسه ورم بود یا واسه پرخوری!!)
پر خوری من زیاد شده بود طوری که روزانه تا 3-4 هزار کالری رو با لج بازی و با گریه و یه فصل کتک زدن خودم میخوردم و با تمام خونواده درگیر بودم.
بخاطر ورم هام بیمارستان بستری شدم..2 هفته بستری بودم..انواع ازمایش ها رو انجام دادم از سونو گرفته تا 100 بار ازمایش خون و سی تی اسکن و ام ار ای و اکو و... .
تشخیص ندادن..تا دیروز همچنان بدن من ورم داره و بالاخره بعد از 100 تا دکتر رفتن و 2 میلیون خرج دکتر و ازمایش فهمیدن که همه این مشکلات بخاطر قطع عادت ماهیانه بوده و بهم قرص پروژسترون دادن.
البته 2 هفته پیش هم 2 تا امپولشو زدم که زیاد اثری نداشت..جدیدا دکتر متوجه شده کلیه هام دفع پروتئین دارن.
وزنم حدود 60 کیلو شده..از خودم متنفرم.
ترممو بخاطر غیبت های زیاد و افسردگی حذف کردم..البته بخاطر این اضافه شدن وزنم هم بود..دلم نمیخواد کسی منو این جوری ببینه و مسخره بکنه که من نتونستم وزنمو حفظ بکنم!هر چند روی خودم خیلی کار کردم که کاری به حرف دیگران دیگه نداشته باشم.
هر شب قرص اتورواستاتین 20 میخورم و کلسترولمو به زیر 200 تونستم برسونم.
از خدا و ... به کل دور شدم و نمازمو ترک کردم (چون فکر میکنم با این که این همه دعا کردم واسه حفظ وزنم خدا کمکم نکرده!).
رابطه م با خونوادم بدک نیست چون دیگه جرات نمیکنن درباره وزن من حرف بزنن:دی
میدونن با کوچیکترین اظهار نظری هر عکس العملی ممکنه از من سر بزنه!
اما تصمیم گرفتم از امروز تا عید وزنمو به همون 35 برسونم و تا اخر عمر حفظ کنم.
به گفته خیلیا من انورکسیا دارم و پرخوری (بولیمیا) هم در اثر این ایجاد شده اما من گوشم به هیچی بدهکار نیست.
من این توانایی رو دارم که هیچی نخورم برای همیشه و میخوام بر این ترس که تو جونم کردن که اگه چیزی نخوری غش میکنی و میمیری و... غلبه کنم و هیچ نخورم تا وزنم کم بشه.
من هیچ وقت و هیچ وقت و هیچ وقت دیگه نمیخوام چاق باشم..حتی متوسط هم نمیخوام باشم..میخوام لاغر ِ لاغر باشم!
به امید پیروزی!
به همگی پیشنهاد میکنم لطفا دست از کالری شماری و فکر مدام به غذا بردارین..به خدا وسواسی میشین.
کسی که مدام لقمه میشماره و کالری حساب میکنه و مدام تو فکر غذا هست "لاغر" نمیشه.
سعی کنین بدون فکر کردن به غذا لاغر بشین...تو چاهی که من افتادم نیفتین.
من خودم متوجه شدم که انورکسیک هستم اما تصمیم گرفتم فقط تا 35 کیلو خودمو برسونم و کمتر نشم.
وظیفه خودم دونستم که بقیه رو از تجربیاتم اگاه بکنم.
برای همگی آرزوی موفقیت و پیروزی دارم...یلداتون مبارک.
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت