سلام دوستان عزيز من مدت زمان كوتاهي است كه عضو اين سايت شده ام اما همين مدت كوتاه هم كافي بود تا بفهمم كه اين سايت چقدر ارزنده و عالي هست و كاربران با محبتي داره كا با جان و دل و از صميم قلب راهنمايي مي كنند تا همه از شر اين غول پوشالي " اضافه وزن " راحت بشند و اعتماد به نفس و زيبايي و سلامتشون رو به دست بياورند.
بنابر قانون كلي اخلاقيات زندگي هر موجودي كه فايده مي برد مي بايستي حتما و حتما" فايده هم برساند تا اين چرخه ادامه پيدا كند ، من هم بر آن شدم تا همه تجربياتي كه در اين چند سال داشتم رو در اختيار دوستان قرار بدم اميدوارم كه مفيد و ارزنده باشه و ساير دوستان هم اگر اطلاعاتي داشتند كه حس كردند شايد ميتونه مفيد واقع بشه بيان و همراهي كنند .. چون به عمل كار برآيد به سخنداني نيست ..
در آخر اين رو هم بگم كه با اينكه موسس اين سايت تاكيد كردند كه تقدير و تشكري صورت نگيره اما اجازه بدين كه من اينجا براي اولين و آخرين بار مراتب تقدير و تشكر ويژه خودم رو به ايشون ابراز كنم. اميدوارم در ارزش گذاري كار بزرگي كه انجام داديد خداوند نعمات و انرژي هاي مثبت بي كراني رو وارد زندگيتان بنماييد . آمين
- - - Updated - - -
و اما كتاب متن کتاب "بدون اضافه وزن" نوشته کارن دارلینگ آنقدر عالي و قوي هست كه ترجيح مي دم ادامه ندم تا خودتون تشريف ببريد و بخونيد
فقط اين شعر يادمون باشه :
هر مشكلي آسان شود از رهرو تصميم *** مشكل در اينست كه تصميم نداريم
- - - Updated - - -
مقدمه
«لطفاً به دادم برسید! ميخواهم لاغر شوم.»
«ميخواهم اندامي متناسب داشته باشم.»
«ميخواهم شوهرم مرا زيبا بداند.»
جملههاي بالا معمولاً اولين حرفي است که خانمهايي كه براي مشاوره درباره كاهش وزن به دفترم ميآيند بر زبان ميآورند.
من هم هميشه ميپرسم: «چرا؟»
آروارههاشان پايين ميافتد، چشمانشان گرد ميشود. اين ديگر چه سؤالي است؟ مگر واضح و آشكار نيست؟ دنبال واژه ميگردند و ميكوشند احساسات قلبيشان را به طرزي روشن بيان كنند.
كارم به عنوان مشاور متخصص كنترل وزن، اين فرصت را به من داده است تا با زنهاي بسياري دربارة جسمشان صحبت كنم. به ترسها و نگرانيهايشان گوش دادهام. متأسفانه بسياري از زنان بر اين اعتقادند كه ارزش وجودشان بسته به زيبايي جسمشان است. گويي انتهاي خط به اين ميرسد كه بايد به زيبايي و «باريكي دلخواه» بود تا بتوان خوشبخت شد. معمولاً اين انگيزههاست كه زنان را واميدارد تا رژيمهاي لاغري جنونآميز و زيانبخش را آغاز كنند.
احساسم اين است كه تصوير نادرستي كه بسياري از زنان از خويشتن دارند، حاصل قطعي و حتمي جايگاهي است كه جامعه ما به عنوان كالايي براي توليد مثل به زن داده است. دل كندن از وسواس فرهنگي براي لاغر بودن آسان نيست. همين كه تلويزيون را روشن ميكنيد، يا مجلهيي را به دست ميگيريد، يا به راديو گوش ميكنيد: تبليغات مبلغي هنگفت را به اين كوشش اختصاص داده است تا شما را مجاب كند كه لاغري ـ به ويژه اگر محصولات آنها را بخريد ـ ثروتمند و زيبا و سعادتمندتان خواهد كرد. جان به در بردن از اين يورش، كار سادهيي نيست.
من درباره رابطة زن با جسمش فلسفهيي ابتدايي و عملي دارم. معتقدم كه اندازه و ظاهر جسمش بايد مطابق ميل و سليقه خودش باشد. نبايد تابع هوسها و اميال اجباري «مُد روز» باشد كه سال به سال عوض ميشود. هر چه باشد تن هر كس بخشي بسيار فردي و شخصي از وجود اوست. «به باريكي مانكنها بودن» اصلاً بد نيست، به شرط اين كه حالت طبيعي وجودتان باشد. هر چند همه اين حالت را ندارند.
هدفم در اين كتاب اين است كه به شما بياموزم چگونه شخصي كه خودتان ميخواهيد باشيد. بدني را كه خودتان ميخواهيد داشته باشيد، و چيزي را بخوريد كه خودتان ميخواهيد. همه اينها به عنوان يك انسان، حق الهي شماست. استحقاقش را داريد، و از هم اكنون ميتوانيد صاحب آن باشيد.
وقتي در سراسر اين كتاب با واژههاي «كشيده» و «باريك» و «لاغر» مواجه ميشويد، لطفاً در نظر داشته باشيد كه منظورم اين است كه اين واژهها در ارتباط با شخص شما چه مفهومي مييابند، و نه اين كه مجلات مُد و تبليغات چگونه آنها را تعريف ميكنند. در حق خودتان لطفي بكنيد و اين گفته حكيمانه قديمي را همواره آويزه گوش خود كنيد: «زيبايي در چشم بيننده است.»
هنگامي كه در فرايند دگرگوني جسمي و ذهني به كار سرگرميد، ميتوانيد شعر زير را به خاطر آوريد:
در نشيب و فراز راه خستگي آور
آنگاه كه ميلغزيم
صدايي مهربان و شادمان ميگويد:
«پشتكار شكست نخواهد خورد.»
آنگاه نيرويي نامريي ما را بر ميخيزانَد
آتش به جانمان ميزنَد
و جاني مهربان به ما ميگويد:
«از اميد دست بر مدار تا به هدف برسي.»
هومر س. نلسون
- - - Updated - - -
از ر*ژ*ی *مهاي لاغري دست بکشيد
همه اين ر*ژ*ي *مها را آزمودم. اولي اين به اصطلاح رژيم «مايو كلينيك» بود. يقين دارم كه بايد توسط كساني كه گريپ فروت پرورش مي دهند ابداع شده باشد. حالا هروقت كه گريپفروت مي خورم، بايد لحظهيي مكث كنم و به خاطر بياورم كه ر*ژ*يم غذايي ندارم.
آنگاه نوبت به غذاهاي پودري مي رسد كه در مايعات حل ميكنيد و قورت ميدهيد، و تمام مدت ميكوشيد به خودتان بقبولانيد كه غذاي كامل خوردهايد و ديگر نبايد اشتها داشته باشيد. صد البته كه سير نشدهايد و هنوز دلتان براي جوجه سرخ شده و پوره سيب زميني ضعف ميرود.
به خاطر داريد كه ترازويتان را به دنبال خود اينور و آنور ميكشيديد و همان طور كه با ملاقه سهم ماهيتان را از كفه ترازو بر ميداشتيد سعي ميكرديد پيشخدمت را مجاب كنيد كه به انجام دادن پژوهش علمي سرگرميد؟ و همه ديگر حيل و تدابيري كه اميدهاي شكننده و دفترچه يادداشتتان را به آن سپردهايد؟
در فهرست انزجارآورم لباسي پلاستيكي است كه موقع خواب ميپوشيدم و سادهلوحانه ميكوشيدم با آن چربي كه قرار بود در ساعات استراحت و آرامش، با عرق دفع كنم وداع گويم. فرسوده بيدار ميشدم ـ بي آنكه توانسته باشم بخوابم ـ چون در قفس داغ مشقتباري حبس شده بودم و همچنان به چاقي هميشه بودم.
حتي فرهنگ و بستر درباره ر*ژ*ي *مهاي غذايي مطالبي دلسرد كننده ميگويد. واژه «ر*ژ*يم غذايي» را چنين تعريف مي كند: (1) غذاي مجاز روزانه. (2) راه زندگي: و (3) غذا يا نوشابه محدود. آيا اين مسئله كه «سهميه» خوراكتان تا ابد «محدود» باشد، يا انديشيدن به همه شكستهاي ر*ژ*يمهاي غذاييتان به عنوان «راه زندگي» خونتان را به جوش نميآورد؟ واقعا متأسفم. اما مفهوم زيستن از ديدگاه من چنين نيست.
ر*ژ*يم لاغري، راه طبيعي غذا خوردن نيست. ر*ژ*يم لاغري، رفتاري وسواسآميز است.
بر طبق آمارهاي انجمن پزشكي آمريكا، ميزان شكست ر*ژ*يمهاي لاغري 95 درصد است. نميدانم انجمن پزشكي آمريكا چگونه عملاً موفقيت و شكست ر*ژ*يم لاغري را تعريف ميكند. تعريف من از موفقيت، توانايي كاهش اضافه وزن به طور ثابت، بدون انديشيدن به غذاست. يعني اينكه دقيقا آنچه را كه ميخواهيد و هروقت كه ميخواهيد بخوريد و همچنان وزن ايدهآلتان را حفظ كنيد.
چگونگي رسيدن به همه «اين موفقيتها» را در اين كتاب ميآموزيد.
- - - Updated - - -
مشكل اصلي،ر*ژ*يمغذايي است
نه غذا
ما افرادي كه ر*ژ*ي *م لاغري ميگيريم معمولاً تمايل داريم كه به غذا به چشم يك دشمن بنگريم. تبهكار غول پيكر و پست فطرتي كه همين كهمحافظان ضعيف شود ميتواند گيرمان بيندازد. مدام به ذهنمان خطور ميكند و به هر كجا كه ميرويم در زواياي آن كمين كرده، بادا ما را تطميع كند. آيا ميتوان از شر اين خصم توانا خلاص شد؟
در واقع، اين عمل «ر*ژ*ي *م گرفتن» است كه غذا را در موضعي خصمانه نگاه ميدارد. از روي تجربه مي دانيد به محض اينكه سوگند ميخوريد كهر*ژ*ي *م ي را شروع كنيد، ضمنا شروع ميكنيد به انديشيدن درباره غذاهايي كه ميتوانيد يا نميتوانيد بخوريد. اين يك چقدر كالري دارد؟ چقدر فداكاري بكنم تا بتوانم آن را بخورم؟ پنجمين قاشق پنير بيكالريتان را به دهان ميگذاريد و در همان حال، هر چه بيشتر به كيك شكلاتي فكر ميكنيد، احساس ضعف بيشتري به شما دست ميدهد. اينجاست كه دشمن ميتواند به آساني نزديك شود و ديگر بار مدعي پيروزي گردد.
بالاخره بايد دريابيم كه ديگر نميتوانيم مطيع ر*ژ*ي *مهاي لاغري باشيم. ما استحقاق هردو را داريم: هم غذاي خوب، هم اندام متناسب.
- - - Updated - - -
محروم كردن سودمند نيست
علاقهام به كاهش وزن سبب ميشود كه مقالههاي زيادي را درباره ر*ژ*ي *مهاي لاغري در مجلات بخوانم. معمولا عناويني از اين دست دارند: «بياموزيد چگونه مثل شخصي لاغر غذا بخوريد!» معمولا همان مطلب كهنه به شكلي تازه بيان شده است: محروميت غذايي! اما اين شيوه غذا خوردن شخصي نيست كه به طور طبيعي لاغر است. او، بي آنكه به ميزان كالري توجه كند، هرچه را كه دوست دارد ميخورد. هرگز به پاي سيبي كه به او تعارف ميشود، دست رد نميزند. حال آنكه براي كسي كه رژيم لاغري دارد، پاي سيب قطعاً در فهرست ممنوعهاست. شخصي لاغر فقط همانقدر ميخورد كه اشتها دارد ـ و البته اين نكته بسيار مهمي است ـ فقط همان قدر كه اشتها دارد. اما خود را اشباع نميكند.
كسي كه ر*ژ*ي *م لاغري دارد پاي سيب را با چنان احساس گناهي ميخورد كه مجبور است آن قدر بخورد تا به احساس انزجار برسد. تصور كنيد اگر به شخصي كه به طور طبيعي لاغر است ميگفتند بايد ر*ژ*ي *م لاغري بگيرد، چه واكنشي نشان ميداد. ديگر نبايد به غذاهاي پر كالري لب بزند! محروميت! به سر بردن بدون آنها! به احتمال زياد رفتارش عيناً مانند شخص چاق مي شد: شروع ميكرد به دلهدزدي و غذا خوردن به هنگامي كه گرسنه نيست: غذا خوردن به مقدار ناهنجار، و به جز غذا به هيچ چيز نينديشيدن. مطمئنم كه براي اولين بار در عمرش اضافه وزن پيدا ميكرد: صرفاً به اين دليل كه شيوه طبيعي غذا خوردن خود را كنار گذاشته بود.
توجه كنيد كه وقتي درباره شخص لاغر حرف مي زنم منظورم «شخصي است كه به طور طبيعي لاغر است» اين شخص با شخص لاغري كه غذايش برگ كاهو و هويج است و مدام داروهاي ملين مصرف مي كند تا هر آنچه را كه خورده بشويد، از زمين تا آسمان تفاوت دارد. شخصي كه طبيعتاً لاغر است بهترين مواد خوراكي را مصرف ميكند در سوپرماركت به سراغ شيرينيهايي كه كربوهيدرات كمتري دارند نميرود: به سراغ بهترين شيرينيها ميرود.
حال آن كه كساني كه ر*ژ*ي *م لاغري دارند به سراغ آن بيسكوييتهاي خشك كهنه بيمزه ميروند. ضمناً همه وجودشان پيرامون غذا ميچرخد. آنقدر ذهنشان به غذا مشغول است كه براي خلاقيت و كار و تفريح و دوستان و مهمتر از همه، نيازهاي شخصي خودشان فرصتي نمييابند. نخستين انديشه شخصي كه رژيم لاغري دارد به هنگام بلند شدن از رختخواب اين است كه: «امروز بايد تلاش كنم چه چيز را نخورم تا دو سه كيلو بر وزن رانهايم نيفزايم؟»
واقعا كه چه آغازي براي يك روز تازه هنگامي كه در انديشه غذاها گم شده و فرو رفتهايد، چگونه ميتوانيد به انديشههاي مثبت براي آغاز روز در مسيري درست، دست يابيد؟ با چنين طرز تفكري ـ شخصي كهر*ژ*ي *ملاغري داردـ از دست دادن هرگونه توجه نسبت به خويشتن را آغاز ميكند. حس «احترام به خود» او آسيب ميبيند، و امكان موفقيت در همه زمينههاي زندگي به شدت پايين ميآيد.
- - - Updated - - -
خودتان را براي شكست آماده نكنيد
ر*ژ*ي *مهاي لاغري، زمينه ذهني شكسترا مهيا ميكنند. شايد بتوانيد بعضي از تجربههاي خودتان را به خاطر آوريد. به ياد داريد كه در دكه مجله فروشي سوپرماركت، نشريه مشهور را ديديد كه رويجلدش نوشته بود: «تنهار*ژ*ي *ميكه موثر است»؟ به طرزي جنونآميز آن را از رويدكه قاپيديد و پولش را بهصندوقدار پرداختيد و سراسيمه خودتان را به خانه رسانديد تا اين آخرين «جادو» را بخوانيد و به خودتان بگوييد: «اين يكي ديگر واقعا به من متعلقاست. با اين يكي واقعا موفق خواهم شد. واقعا!»
همه اينها بعد از ظهر شنبه اتفاق ميافتد. تصميم ميگيريد كهاز روز دوشنبه شروع كنيد. آنگاه بسته دوناتهايي را كه در آشپزخانه داريد بهياد ميآوريد. به سرعت به آشپزخانه ميرويد و تمامش ميكنيد. ميدانيد كه بايداز شرش خلاص شويد. نميخواهيد كه دوشنبه صبح هنوز دوروبرتان باشند. اينالگوي خلاص شدن از همه آنچه كه دوشنبه صبح نبايد دوروبرتان باشد، سراسرتعطيلات آخر هفته ادامه مييابد.
روز موعود فرا ميرسد. روز نخست بدون كوچكترين تقلب به سرميآيد. روز دوم به موفقيت روز اول نيست. يك بستني قيفي كه ديگر چيزي محسوبنميشود. روز سوم ديگر تاب تحملش را نداريد. هيچ چيز! ديگر هيچ چيز به اهميتغذا نيست. حالا فقط و فقط ميتوانيد به غذا بينديشيد.
البته كه تسليم ميشويد و جداً سلامت عقل خالقان اينر*ژ*ي *ملاغري را به باد سوال ميگيريد. يقين داريد كه خالق اين رژيم، خودش هموارهنيقلياني ملخي بوده ـ كه به دليلي نامعلوم ـ تصميم گرفته چاق و چلههاي اينعالم را به عذابي اليم دچار كند. حتي در سطح عقلي توانستهايد براي شكستخودتان توجيهي بيابيد، منتها ناخودآگاه داريد خودتان را براي شكستي ديگرمهيا ميكنيد. اين انديشه قدرتمند كه «من هميشه شكست ميخورم» شروع ميكند بهخزيدن در ساير زمينههاي زندگيتان. اگر ذهن نيمه هشيارتان بپذيرد كه در رژيمغذايي شكست خوردهايد، اين توانايي را خواهد داشت كه اين اعتقاد منفي را بهازدواجتان نيز تعميم بدهد: (تا وادارتان كند كه اين اعتقاد را نيز بيابيدكه همدمي شكست خورده هستيد)، و همچنين در مورد شغل يا پدر يا مادر بودنشما. ذهن نيمه هشيار اين توانايي را ندارد كه معقول باشد و به داوري درستبنشيند: همه چيز را تحت اللفظي و عليالظاهر تعبير ميكند. پس اگر معتقدباشيد كه دركاهش وزن شكست خوردهايد، ذهن نيمه هشيارتان اين امر را چنينتفسير ميكند كه كلاً و عموماً موجودي شكست خودهايد.
بدتر از همه مواردي بود كه توانستيد براي مدتي طولاني بهر*ژ*ي *مادامه بدهيد. دو ماه آزگار اسير شمارشگر كالريها بوديد. به سينه همهدعوتها و ميهمانيها و گردهم آمدنها دست رد زديد، از ترس اين كه مبادا آنجايك دسر لبريز از خامه در انتظارتان باشد. خانوادهتان از موضعگيريگوشهگيرانه شما به تنگ آمده بودند. اما توانستيد 25 كيلو از وزنتان بكاهيد. پس جشن گرفتيد و به خودتان جايزه داديد: يك كافه گلاسه همراه يك كيكشكلاتي. آنقدر دلچسب بود كه نتوانستيد همانجا متوقف شويد. اندك اندكبرميزان خوراكتان افزوده شد. يك ماه نگذشته بود كه نه تنها 25 كيلوي از دستداده را باز يافتيد، بلكه سه كيلو هم مازاد بر آن اضافه وزن پيدا كرديد. حالا در ذهنتان زبونترين و انزجار آورترين شكست خورده موجود بر سياره زمينهستيد. مصيبت واقعي در اينجا اين است كه در طولر*ژ*ي *ملاغري به اميد رسيدن به كاهش وزني ثابت، رنج برديد. در واقع، اين انديشهمصرانه را آفريديد كه: «من موجودي شكست خوردهام و نميتوانم هيچ كاري را بهدرستي انجام بدهم.» حالا هم وزنتان بيش از زماني است كهر*ژ*ي *ملاغري را آغاز كرده بوديد.
آشنایی بیشتر با زیباتنی ها
پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران
اطلاعیه مدیریت سایت