1) یه غول بزرگ...
ظهر یه فایل درسی خریدم . 7 ساعت اموزش
اصلا کتابشو گذاشته بودم برای ماه . میگفتم اصلا من از پس این برنمیام . من شیمی هم مسلط نیستم . چه برسه بخام زیست بخونم
قبلا توی یکی از سایت های اموزشی براش پیش ثبت نام کرده بودم . به خیالم تا خرداد اماده میشد و من همون موقع اموزششو میدیدم
وقتی جیمیل برام اومد که اموزشش اماده است . وسوسه شدم بخرمش . زیر غذا کم کردم
رفتم بیرون .یکم پول از حساب مادرم به حساب خودم که طبق معمول خالیه انتقال دادم
خریدمش . یکساعتشو دیدم . گفتم ای دل غافل چه غولی برای حودم ساختم . طفلی اصلا اینجوریا نیست . خب درسته یه جاهایش حفطی بود ولی خب نشد که نبود .
میتونم همین حالا باهاش کنار بیام و برخورد مسالمت امیزی باهاش داشته باشم
تجربه خوبی برام شد که تا وقتی واقعا یه چیزی ندیدم و نشناختم ازش غول نسازم و نترسم