شما در حال مشاهده سایت در حالت ریسپانسیو(سازگار با موبایل و تبلت) هستید. در صورت تمایل به مشاهده سایت با نسخه اصلی "ایـنـجـا" کلیک کنید.

آشنایی بیشتر با زیباتنی ها

پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران

اطلاعیه مدیریت سایت

در حال حاضر اطلاعیه جدیدی وجود ندارد
مشاهده RSS Feed

وبلاگ زیباتنی narges_khanom

بادبادک های رنگی رنگی

به این مطلب امتیاز بدهید


یه وقتایی حس میکردم تا ابد محکومم به رژیم و چاقی

با این حال که پسرعموم از بچکی عاشقم بود ولی چون تعداد خواستگار هام کم بود همیشه خیال میکردم من چاقمو زشت پس هیچ کس دیگه ای عاشقم نمیشه

حتی وقتاییم خواستگار میومد میگفتم این منو نمیخاد یا بخاطر خونوادمه یا پول بابام ...

توی دانشگاهم هرکس سمتم میومد بی توجهی میکردم . با خودم میگفتم این لابد از یه اخلاق من خوشش اومده وگرنه من که اندامم مثل همکلاسیام خوب نیست


خیلی وقتا میدیدم دخترهای لاغر فامیل چقدر تعداد خواستگار هاشون زیاده از خودم بدم میومد . بیشتر وقتی از خودم بدم میومد که توی رژیم ناموفق بودم

همیشه حس یه ادم معلول داشتم . یه ادم که باید با یه عیب بسوزه بسازه

حتی وقتای رژیم و ورزش زیادم این حس بود . وقتایی دوست هام غذا فست فود میخوردن یا بستنی میخوردن ولی من نباید میخوردم

حتی هیچوقت بخاطر ورزش ریادم به خودم افتخار نمیکردم . میگفتم این یه ننگ هست . تو چاقی و باید این کارو انجام بدی .


وقتایی به دوست هام میگفتم فلان لایف استایل هست یا بیاین بریم باشگاه یا پیاده رویی میگفتن اااااااااا ما حال نداریم . بعد میرفتن توی پاساژها و بونیک های شهر و قشنگ ترین لباس هارو میخریدن .

من دوره رژیم حس بدی داشتم . حس میکردم ضعف دارم و بخاطز از بین رفتنش دارم تلاش میکنم . دوره هاییم رژیم نبودم بازم حس ضعف میکردم و هیچ غذایی به دلم نمینشست

دختر فقیری نبودم . همیشه یه کارت اعتباری توی کیفم بود . حداقل به اندازه یه خرید معمولی پول داشتم . ولی هیچوقت حتی به زیبایی دخترهای فقیرم نتونستم لباس بپوشم .

یبار یادمه برای خرید یه شلواز همه پاساژهارو گشتم ولی سایزم نبود . وقتایی حتی گذری از کنار بوتیک ها میگذشتم . یا مانتویی توجهمو جلب میکرد متوجه نگاه فروشنده میشدم . اخه مانتویی که سایز من باشه وجود نداشت


هیچوقت نتونستم متناسب باسنم لباس بپوشم . اخه سایز من نبودن . همیشه لباس های مناسب زن های متاهل تنم میکردم و حتی شلوار های مخصوص بارداری

هنوز که هنوزه عغده لباس های عروسکی به دلم مونده . الان که باید مثل یه خانوم لباس تنم کنم . برعکس دلم رنگ های شاد یا رنگ هایی که بیشتر دخترهای نوجون تنشون میکنن و دلم میخاد . چون به وقتش نپوشیدم

الان اوضاع بهتره از قبله . میتونم مانتو فروشی برم . سایز شلوار برام هست . ولی بازم یه مشکل هست . هنوزم اونی که میخام همیشه برام نیست

هیچوقت نمیتونم بین لباس ها بگردم و اونی که میخامو بردارم . باید به فروشنده بگم مانتو سایز 46و شلوار 34 کدوما هستن . و از بین تعداد محدودی لباس میتونم لباسی انتخاب کنم

هنوز که هنوزه جرات ندارم مانتوفروشی های خوب شهر برم . اونجاهایی که فروشنده مرد هست و لباس هاش شاهکاره

خجالت میکشم سایز خاص از یه مرد بخام


و اونجاهام همیشه دختر های خوش اندام میرن . و احتمال اینکه حتی سایز من لبای وجود داشته باشه خیلی کمه .

از دو روز پیش که پرمکنا شروع کردم

حالم بهتره . دیگه خودمو محکوم به رژیم یه محکوم به چاقی نمیدونم

دیروز که مادرم نبود . خودم میرفتم سر یخچال و هرچی دلم میخاست با هم مخلوط میکردم . جالب اینجاست دلم اصلا سمت چربی و نون نمیرفت . همش قارچ و پنیر و سبزیجات . البته این مخلوط کردن غذاها همیشه نتیجه خوبی نمیداد و بعضیاش واقعا بدمزه میشد

صبح که مادرم اومد و دید غذاهایی که برام پخته نخوردم. اینقدر تعجب کرد . اصلا محتویات یخچال تفاوت چندانی نکرده بود .

البته محتویات سطل اشغال خیلی شده بود . چون ته مونده اختراعات خودمو میریختم . یا اختراعاتی که به شکست میخورد مستقیم میرفت سطل اشغال .
بعدشم کلی نصیحت شدم که باید نایلون زباله میذاشتی بیرون و ...

وقتایی رژیم نبودم . کتابو که باز میکردم یاد یخچال میوفتادم و دلم خوردنی میخاست . بعد که دوباره برمیگشتم . اینقدر خورده بودم که روی کتاب خواب میرفتم . ولی حالا که این سبک دارم . سبک از اون سفره صبحانه پر زرق و برق مادرم . یکم پنیر دلم خواست و چندتا گردو . بعد هم تا ظهر بطری اب و کتاب دستم بود . همیشه به سوالات کتاب که میرسید ورق میزدم میگفتم باشه بعد ولی حالا حوصله حل دونه دونشو دارم

حالم شبیه روزهای ماه رمضونه . قبل از ظهرهاش . گرسنه نیستم . سیر هم نیستم .ولی یه ارامش خاصی دارم .
ریزش موهام زیاده و نازک شدن . البته ارثیه ...
چندبار خواستم برم دکتر ولی با خودم گفتم ارثیه فایده نداره . اخه فامیلام خیلی مطب های دکترو خاک کردن ...

از دیروز هربار میرم جلوی اینه به بدنم میگم . عشقمممم خودت خوب میدونی چیا برای خوب شدن موهام لازمه . پس لطفا همونا بهم بگو بخورم


وقتایی سرم گرم کتابامه . خودمو یه دختر خوش اندامم و با عضله های دخترونه و ظریف تصور میکنم . بعد به بدنم میگم . ببین اینجوریاااااااااا

ظهر مادرم . خورش ماهیچه با لوبیا پلو درست کرده بود

یکم ماهیچه با ابش برداشتم داخلش لوبیا ریختم و گردو و هویج و خیارشور و یه ذره نون باگت . دلم همینارو میخاست

با یه حال خوبی خوردم . انگار همه نیازهام رفع شد

دلم عجیب خرما و گردو . بادوم میخاد . گمونم بخاطر درس خوندناس

و همچنین پروتین . مثلا دیشب قبل خواب دلم پنیر و قارچ و سفیده تخم مرغ ابپر میخاست . دوتا قارچ بدون روغن تفت دادم یکم پنیر با سفیده تخم مرغ ریختم داخلش و بدون ادویه و نمک خوردم . چه عجیب چسبید . بعدش فهمیدم قارچ و سفیده تخم مرغ منبع پروتین هستن و پنیر باعث جذب بهترش میشه . باور کردم که بدنم به پروتین نیاز داره و خودش بهم میگه چیو با چی ترکیب کنم

یه وقتایی حس میکنم معده ام خودش بهم میگه دیگه بسه نخور . یا نه این هوس خودته من بهش نیاز ندارم . یا گرسنمه فلان چیزو بخور

من یه بار فکری از روی مغزم برداشته شده . دیگه دغدغه پوست و مو و انداممو ندارم . میدونم اگه چیزی لازم باشه بدنم رخواست میکنه .

ورزش خاصی ندارم ولی اینقد احساس بکی میکنم که میزان مطالعمم بیشتره و حال حوصله خیلی کارهارو دارم . حتی حس عشق نسبت به اطرافم بیشتر شده و همینا باعث میشه مکانیسم بدنم بیشتر بشه
یه زمانی فکر میکردم نمیشه ادم هم اندامش خوب باشه و هم درس بخونه ولی الان داره بهم ثابت میشه که همزمان به دوتاش میشه رسید . فقط باید به بدنم اعتماد کنم و بزارم خودش هرچی میخاد بهم بگه

از ترازو و متر اصلاااا استفاده نمیکنم . ولی عجیب باور دارم که لاغر تر شدم و چربی هام در حال خداحافظی کردن هستن

نذر کردم وزن و سایزمو نگیرم . تا روز اخرین امتحانم . بعد از امتحان میرم بانک خون . خون اهدا میکنم و وزن جدیدمم میفهمم

حدودا اواسط خرداد ان شالله این نذر ادا میشه
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته بندی ها
دسته بندی نشده

نظرات

  1. حوراء آواتار ها
    واااای نرگس جون چقد قشنگگگگگ نوشتی عزیز دلم.کیف کردم.معلومه حسابی پل مکنا رو یاد گرفتی و داری باهاش حال میکنیا.آفرین.آفرین رفیق جان.
  2. حوراء آواتار ها
    ولی چقدر چیزایی ک راجع ب انتخاب لباس و اینا گفتی دردای مشترکی بود ک همش رو حس کردم و دقیقا درکت میکنم.خیلی وقتا لباسی رو از ته دلم دوست داشتم پول خریدنشو داشتم اما سایزم نمیشد چه حس بدی بود... وااای نرگس واقعا در انتظار روزی هستم ک میریم خرید و دغدغه سایز نداریم.یعنی میرسه اون روز؟
  3. حوراء آواتار ها
    آقا فقط یه چیزی.غذاها رو دور نریز.حیف خب!
  4. حوراء آواتار ها
    میدونی چیه خونواده شوهرم اینا خیلی پرجمعیتن همیشه هم مهمونی و عروسی و روضه و مولودی و از این چیزا دارن.بیشتر دخترای فامیل و خانوماشونم همه خوش تیپ و قلمی.حتی اونایی ک دو سه تا بچه دارن.همیشه هم از اینایی ک هر دفعه یه لباس بپوشن و ... حالا فکرشو بکن من چ عذابی میکشم هروقت وقت مهمونی رفتن میشه.باور کن اصلا بهم خوش نمیگذره همش احساس عذاب وجدان مقایسه خودم با دیگرانو دارم.ب خصوص برا لباس پوشیدن همیشه مشکل دارم
  5. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط حوراء
    واااای نرگس جون چقد قشنگگگگگ نوشتی عزیز دلم.کیف کردم.معلومه حسابی پل مکنا رو یاد گرفتی و داری باهاش حال میکنیا.آفرین.آفرین رفیق جان.
    .
    عزیزمی رفیق جوووون

    خداروشکر به دلت نشست

    اره حالم باهاش خیلی خوبه

    حس میکنم یکی از بزرگترین مشکلات زندگیم حل شده


    مخصوصا غذاهام که صورتم پف کمتر شده . ارایشمم خوب میشه . دیگه دلیلی برای حرص خوردن ندارم

    ان شالله زمان بگذره برام عادت بشه
  6. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط حوراء
    ولی چقدر چیزایی ک راجع ب انتخاب لباس و اینا گفتی دردای مشترکی بود ک همش رو حس کردم و دقیقا درکت میکنم.خیلی وقتا لباسی رو از ته دلم دوست داشتم پول خریدنشو داشتم اما سایزم نمیشد چه حس بدی بود... وااای نرگس واقعا در انتظار روزی هستم ک میریم خرید و دغدغه سایز نداریم.یعنی میرسه اون روز؟
    .

    وای فک کن یه روز بریم فروشگاه بعد به فروشنده بگیم . اه از این ردیف لباساتون خوشم نمیاد . رنگش به پوستم نمیاد

    اون یکی ردیفم جنسش خوب نیس :boredsmiley:

    لطفا اون لباس روی مانکن برام بیارین

    بعد فروشنده ببینه خوشتیپیم و لباسش به تنمون میاد خواهش کنه کارت های تبلیغشو براش پخش کنیم

    اصلا بریم بازار همه لباس هارو تنمون کنیم و از همه فروشگاهها انتقام بگیریم
    :axesmileyf:
  7. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط حوراء
    آقا فقط یه چیزی.غذاها رو دور نریز.حیف خب!
    .
    اخه خیالم راحته کسی اختراعات منو نمیخوره
  8. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط حوراء
    میدونی چیه خونواده شوهرم اینا خیلی پرجمعیتن همیشه هم مهمونی و عروسی و روضه و مولودی و از این چیزا دارن.بیشتر دخترای فامیل و خانوماشونم همه خوش تیپ و قلمی.حتی اونایی ک دو سه تا بچه دارن.همیشه هم از اینایی ک هر دفعه یه لباس بپوشن و ... حالا فکرشو بکن من چ عذابی میکشم هروقت وقت مهمونی رفتن میشه.باور کن اصلا بهم خوش نمیگذره همش احساس عذاب وجدان مقایسه خودم با دیگرانو دارم.ب خصوص برا لباس پوشیدن همیشه مشکل دارم

    .
    بدترین قسمتش اونجاست که لباس های بنجل حراجی و چینی تنشون میکنن همچین بهشون میاد که ادم میخاد بکشدشون .

    بعد من لباس مارکم بخرم . یا شکمم بیون میوفته یا پهلوهام
    گونی هم تنشون کنن قشنگ میشن
    :brodkavelarg:
  9. حوراء آواتار ها
    خدا رو شکر ک انقدر حالت خوبه عزیزم.

    وای چه خیال بامزه ای بود اون قضیه لباس مانکن رو پوشیدن.یه لحظه تصورش کردم خ باحال بود.


    آخ آخ گفتی.دقیقا حرفیه ک همیشه من ب دوستم میزنم.یه دوست دارم خ خوش تیپه مانکنه مانکن.همیشه بهش میگم خوش ب حالت هر لباسی بپوشی بهت میاد.واقعا ساده ترین لباسا رو میپوشه زیبا و جذاب ب نظر میرسه.
  10. K@ty آواتار ها
    چقدر خوب و روان مینویسی

    با تک تک جمله هات ارتباط برقرار کردم. انگار حرف دل منه که یکی دیگه نوشته.

    مطمئنم نذرت قبول میشه و روزی که خون میدی یه کاهش وزن بی نظیر رو رو ترازو می بینی :bollywood1:
  11. *~Tahoora~* آواتار ها
    دوستان خیلی مطالب و نظراتتون جالب بود
    به امید موفقیت تک تک شما دوستان
  12. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط حوراء
    خدا رو شکر ک انقدر حالت خوبه عزیزم.

    وای چه خیال بامزه ای بود اون قضیه لباس مانکن رو پوشیدن.یه لحظه تصورش کردم خ باحال بود.


    آخ آخ گفتی.دقیقا حرفیه ک همیشه من ب دوستم میزنم.یه دوست دارم خ خوش تیپه مانکنه مانکن.همیشه بهش میگم خوش ب حالت هر لباسی بپوشی بهت میاد.واقعا ساده ترین لباسا رو میپوشه زیبا و جذاب ب نظر میرسه.
    .
    خخخ عزیزمی

    ما نیز مانکن خواهیم شد

    قبلا باشگاه میرفتم مربی میگفت 20 ساله که بودم وزنم صد و خرده ای بوده

    بعد خاله ام مسخره ام کرده . بهم برخورده وزن کم کردم

    همین شده دلیل موفقیتم . الان اندامش شاهکاره . استاد تربیت بدنی هست . ریس تربیت بدنی شهرم هست و همچنین دوتا باشگاه هم داره

    با جون و دل ورزش میکنه و واقعا انرزی داره

    همیشه میگه اگه چاق نبودم الان اینقدر موفقیت نداشتم و شاد نبودم
  13. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط K@ty
    چقدر خوب و روان مینویسی

    با تک تک جمله هات ارتباط برقرار کردم. انگار حرف دل منه که یکی دیگه نوشته.

    مطمئنم نذرت قبول میشه و روزی که خون میدی یه کاهش وزن بی نظیر رو رو ترازو می بینی :bollywood1:
    ممنون.عزیزم

    دلیل روان نوشتنام استادم بود

    از مهر پارسال شروع کردم براش گزارش پروژه می فرستادم

    یه مدت متون علمی رسمی بود و بعد عادت کردم و صمیمی تر شدیم و من شروع کردم راجب خیلی چیزها براش نوشتن

    هیچوقت جواب برام نمینوشت

    پیجش شده بود یه جایی برای نوشتن های من

    همین نوشته ها باعث شد دست به قلمم خوب شه .

    و مشکل از جایی شروع شد که عاشقش شدم و بهش وابسته شدم

    ولی خب اون مردی بود با اهداف متعالی و تمایل به ازدواج نداشت . یا حداقل علاقه ای به من نداشت

    ولی خب برای دل کندن ازش مجبور شدم یه پروسه روحی بگذرونم که به قویی تر شدنم خیلی کمک کرد

    مرسی عزیز دلم . الهی توا هرچی از خدا میخای بهت بده
  14. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط Tasa
    دوستان خیلی مطالب و نظراتتون جالب بود
    به امید موفقیت تک تک شما دوستان
    مرسی
    عزیز دلم
  15. omberto آواتار ها
    سلام عزیز امیدوارم موفق باشی و همیشه لذت ببری از زندگیت مخصوصا با این روش رژیمی که انتخواب کردی
    نوشتارت عالیه . و درد های مشترکمون رو عالی بیان کردی.
    حسرت لباس زیبا برای ههمون هست . باورت نمیشه من الان چند ساله که دیگه لباس مجلسی خوب و گرون نخریدم چون همش فکر میکنم بهم نمیاد . البته یکم از اعتماد به نفس ضعیفمون سرچشمه میگیره مگرنه تو مجالس ادما چاااق تر از خودم دیدم با چه لباسایی و چه زیبا شده بودن .
    به امید مانکن شدن هممون
  16. narges_khanom آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط omberto
    سلام عزیز امیدوارم موفق باشی و همیشه لذت ببری از زندگیت مخصوصا با این روش رژیمی که انتخواب کردی
    نوشتارت عالیه . و درد های مشترکمون رو عالی بیان کردی.
    حسرت لباس زیبا برای ههمون هست . باورت نمیشه من الان چند ساله که دیگه لباس مجلسی خوب و گرون نخریدم چون همش فکر میکنم بهم نمیاد . البته یکم از اعتماد به نفس ضعیفمون سرچشمه میگیره مگرنه تو مجالس ادما چاااق تر از خودم دیدم با چه لباسایی و چه زیبا شده بودن .
    به امید مانکن شدن هممون
    سلام

    خیلی خیلی مممنون که وقت گذاشتین نوشته هامو خوندین و برام نظر گذاشتین

    بله واقعا لباس که مشکل هست

    اینکه بخری و بپوشی یه طرف و اینکه سال هاب عد خودمو توی یه عکس با یه لباس با یه اندام بد کنار بقیه ببینمم یه طرف .

    اصلا انگار این حس بد ادامه دار داخل عکس ها ذخیره میشه

    ..................

    اره به اعتماد به نفس هم مربوط میشه ولی انصافا یه ادم لاغر توی لباس زیباتر از یه ادم چاقه
عکس تاپیک

افزایش چربی سوزی در ورزش و بدنسازی با 12 روش

افزایش چربی سوزی
برای مشاهده کلیک کنید
عکس تاپیک

کوچک کردن شکم در یک ماه با ۵فرمول

کوچک کردن شکم
برای مشاهده کلیک کنید
عکس تاپیک

رژیم خروج از استاپ وزن یک روزه و کاملا رایگان

رژیم خروج از استاپ وزن
برای مشاهده کلیک کنید
عکس تاپیک

کوچک کردن باسن و فرم دهی با 9 راهکار

کوچک کردن باسن
برای مشاهده کلیک کنید