بادبادک های رنگی رنگی
یه وقتایی حس میکردم تا ابد محکومم به رژیم و چاقی
با این حال که پسرعموم از بچکی عاشقم بود ولی چون تعداد خواستگار هام کم بود همیشه خیال میکردم من چاقمو زشت پس هیچ کس دیگه ای عاشقم نمیشه
حتی وقتاییم خواستگار میومد میگفتم این منو نمیخاد یا بخاطر خونوادمه یا پول بابام ...
توی دانشگاهم هرکس سمتم میومد بی توجهی میکردم . با خودم میگفتم این لابد از یه اخلاق من خوشش اومده وگرنه من که اندامم مثل همکلاسیام خوب نیست
خیلی وقتا میدیدم دخترهای لاغر فامیل چقدر تعداد خواستگار هاشون زیاده از خودم بدم میومد . بیشتر وقتی از خودم بدم میومد که توی رژیم ناموفق بودم
همیشه حس یه ادم معلول داشتم . یه ادم که باید با یه عیب بسوزه بسازه
حتی وقتای رژیم و ورزش زیادم این حس بود . وقتایی دوست هام غذا فست فود میخوردن یا بستنی میخوردن ولی من نباید میخوردم
حتی هیچوقت بخاطر ورزش ریادم به خودم افتخار نمیکردم . میگفتم این یه ننگ هست . تو چاقی و باید این کارو انجام بدی .
وقتایی به دوست هام میگفتم فلان لایف استایل هست یا بیاین بریم باشگاه یا پیاده رویی میگفتن اااااااااا ما حال نداریم . بعد میرفتن توی پاساژها و بونیک های شهر و قشنگ ترین لباس هارو میخریدن .
من دوره رژیم حس بدی داشتم . حس میکردم ضعف دارم و بخاطز از بین رفتنش دارم تلاش میکنم . دوره هاییم رژیم نبودم بازم حس ضعف میکردم و هیچ غذایی به دلم نمینشست
دختر فقیری نبودم . همیشه یه کارت اعتباری توی کیفم بود . حداقل به اندازه یه خرید معمولی پول داشتم . ولی هیچوقت حتی به زیبایی دخترهای فقیرم نتونستم لباس بپوشم .
یبار یادمه برای خرید یه شلواز همه پاساژهارو گشتم ولی سایزم نبود . وقتایی حتی گذری از کنار بوتیک ها میگذشتم . یا مانتویی توجهمو جلب میکرد متوجه نگاه فروشنده میشدم . اخه مانتویی که سایز من باشه وجود نداشت
هیچوقت نتونستم متناسب باسنم لباس بپوشم . اخه سایز من نبودن . همیشه لباس های مناسب زن های متاهل تنم میکردم و حتی شلوار های مخصوص بارداری
هنوز که هنوزه عغده لباس های عروسکی به دلم مونده . الان که باید مثل یه خانوم لباس تنم کنم . برعکس دلم رنگ های شاد یا رنگ هایی که بیشتر دخترهای نوجون تنشون میکنن و دلم میخاد . چون به وقتش نپوشیدم
الان اوضاع بهتره از قبله . میتونم مانتو فروشی برم . سایز شلوار برام هست . ولی بازم یه مشکل هست . هنوزم اونی که میخام همیشه برام نیست
هیچوقت نمیتونم بین لباس ها بگردم و اونی که میخامو بردارم . باید به فروشنده بگم مانتو سایز 46و شلوار 34 کدوما هستن . و از بین تعداد محدودی لباس میتونم لباسی انتخاب کنم
هنوز که هنوزه جرات ندارم مانتوفروشی های خوب شهر برم . اونجاهایی که فروشنده مرد هست و لباس هاش شاهکاره
خجالت میکشم سایز خاص از یه مرد بخام
و اونجاهام همیشه دختر های خوش اندام میرن . و احتمال اینکه حتی سایز من لبای وجود داشته باشه خیلی کمه .
از دو روز پیش که پرمکنا شروع کردم
حالم بهتره . دیگه خودمو محکوم به رژیم یه محکوم به چاقی نمیدونم
دیروز که مادرم نبود . خودم میرفتم سر یخچال و هرچی دلم میخاست با هم مخلوط میکردم . جالب اینجاست دلم اصلا سمت چربی و نون نمیرفت . همش قارچ و پنیر و سبزیجات . البته این مخلوط کردن غذاها همیشه نتیجه خوبی نمیداد و بعضیاش واقعا بدمزه میشد
صبح که مادرم اومد و دید غذاهایی که برام پخته نخوردم. اینقدر تعجب کرد . اصلا محتویات یخچال تفاوت چندانی نکرده بود .
البته محتویات سطل اشغال خیلی شده بود . چون ته مونده اختراعات خودمو میریختم . یا اختراعاتی که به شکست میخورد مستقیم میرفت سطل اشغال .
بعدشم کلی نصیحت شدم که باید نایلون زباله میذاشتی بیرون و ...
وقتایی رژیم نبودم . کتابو که باز میکردم یاد یخچال میوفتادم و دلم خوردنی میخاست . بعد که دوباره برمیگشتم . اینقدر خورده بودم که روی کتاب خواب میرفتم . ولی حالا که این سبک دارم . سبک از اون سفره صبحانه پر زرق و برق مادرم . یکم پنیر دلم خواست و چندتا گردو . بعد هم تا ظهر بطری اب و کتاب دستم بود . همیشه به سوالات کتاب که میرسید ورق میزدم میگفتم باشه بعد ولی حالا حوصله حل دونه دونشو دارم
حالم شبیه روزهای ماه رمضونه . قبل از ظهرهاش . گرسنه نیستم . سیر هم نیستم .ولی یه ارامش خاصی دارم .
ریزش موهام زیاده و نازک شدن . البته ارثیه ...
چندبار خواستم برم دکتر ولی با خودم گفتم ارثیه فایده نداره . اخه فامیلام خیلی مطب های دکترو خاک کردن ...
از دیروز هربار میرم جلوی اینه به بدنم میگم . عشقمممم خودت خوب میدونی چیا برای خوب شدن موهام لازمه . پس لطفا همونا بهم بگو بخورم
وقتایی سرم گرم کتابامه . خودمو یه دختر خوش اندامم و با عضله های دخترونه و ظریف تصور میکنم . بعد به بدنم میگم . ببین اینجوریاااااااااا
ظهر مادرم . خورش ماهیچه با لوبیا پلو درست کرده بود
یکم ماهیچه با ابش برداشتم داخلش لوبیا ریختم و گردو و هویج و خیارشور و یه ذره نون باگت . دلم همینارو میخاست
با یه حال خوبی خوردم . انگار همه نیازهام رفع شد
دلم عجیب خرما و گردو . بادوم میخاد . گمونم بخاطر درس خوندناس
و همچنین پروتین . مثلا دیشب قبل خواب دلم پنیر و قارچ و سفیده تخم مرغ ابپر میخاست . دوتا قارچ بدون روغن تفت دادم یکم پنیر با سفیده تخم مرغ ریختم داخلش و بدون ادویه و نمک خوردم . چه عجیب چسبید . بعدش فهمیدم قارچ و سفیده تخم مرغ منبع پروتین هستن و پنیر باعث جذب بهترش میشه . باور کردم که بدنم به پروتین نیاز داره و خودش بهم میگه چیو با چی ترکیب کنم
یه وقتایی حس میکنم معده ام خودش بهم میگه دیگه بسه نخور . یا نه این هوس خودته من بهش نیاز ندارم . یا گرسنمه فلان چیزو بخور
من یه بار فکری از روی مغزم برداشته شده . دیگه دغدغه پوست و مو و انداممو ندارم . میدونم اگه چیزی لازم باشه بدنم رخواست میکنه .
ورزش خاصی ندارم ولی اینقد احساس بکی میکنم که میزان مطالعمم بیشتره و حال حوصله خیلی کارهارو دارم . حتی حس عشق نسبت به اطرافم بیشتر شده و همینا باعث میشه مکانیسم بدنم بیشتر بشه
یه زمانی فکر میکردم نمیشه ادم هم اندامش خوب باشه و هم درس بخونه ولی الان داره بهم ثابت میشه که همزمان به دوتاش میشه رسید . فقط باید به بدنم اعتماد کنم و بزارم خودش هرچی میخاد بهم بگه
از ترازو و متر اصلاااا استفاده نمیکنم . ولی عجیب باور دارم که لاغر تر شدم و چربی هام در حال خداحافظی کردن هستن
نذر کردم وزن و سایزمو نگیرم . تا روز اخرین امتحانم . بعد از امتحان میرم بانک خون . خون اهدا میکنم و وزن جدیدمم میفهمم
حدودا اواسط خرداد ان شالله این نذر ادا میشه