شما در حال مشاهده سایت در حالت ریسپانسیو(سازگار با موبایل و تبلت) هستید. در صورت تمایل به مشاهده سایت با نسخه اصلی "ایـنـجـا" کلیک کنید.

آشنایی بیشتر با زیباتنی ها

پاسخ به رایج ترین سوالات کاربران

اطلاعیه مدیریت سایت

در حال حاضر اطلاعیه جدیدی وجود ندارد
نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم

  1. #1
    rezaiyan آواتار ها
    مدیر ارزشمند پیشین
    کاربر سایت

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    مهر 1391
    عنوان کاربر
    مدیر ارزشمند پیشین
    نوشته ها
    147
    میانگین پست در روز
    0.04
    جنسیت
    آقا

    فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم

    فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم
    اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی


    اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.

    بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم. اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم.. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.

    جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم.. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم.. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که ده سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم..
    پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد. من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم,
    درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم.

    زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم : از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.
    جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که از اهمیت فوق العلاده ای برخورداره, مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه, مهم و ارزشمندند. این مسایل خانه مجلل, پول, ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی افرین نیستند. پس در زندگی سعی کنید: زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد بردید, یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه, انجام بدید. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه. این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید. اگر این داستان رو برای فرد دیگه ای نقل نکنید هیچ اتفاقی نمی افته. اما یادتون باشه که اگه این کار رو بکنید شاید یک زندگی رو نجات بدید
    مشکلات اندازه فیل هم که باشند پرندگان کوچک الهی کافیست
    * سوره فیل*

  2. 12 کاربر، ارسال rezaiyan را لایک کرده اند:

    alis (03 دی 1391),azi1 (14 آبان 1392),hamraz (07 آذر 1391),maryam12 (17 دی 1393),nassim (05 مرداد 1393),parisima (21 تیر 1393),tanya (28 شهریور 1392),لیا (07 آذر 1391),مریم --- (13 شهریور 1392), Zenith (06 آذر 1391),آدینه (30 تیر 1393),دختر بلا (30 تیر 1393)

  3. # ADS
    تبلیغات در مدار
    تاریخ عضویت
    همیشه
    نوشته ها
    بسیاری
     

  4. #2
    لیا آواتار ها
    کاربر سایت

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    آبان 1391
    عنوان کاربر
    کاربر سایت
    نوشته ها
    206
    میانگین پست در روز
    0.05
    سن
    24
    جنسیت
    خانم
    خیلی ممنونم عزیزم
    نمیدونم چرا اما به خاطر این پستت خیلی گریه کردم شاید به خاطر مشکلاتی که این چند وقت با نامزدم داشتم
    شاید یه تلنگر بود
    هر چیزی بود خیلی قشنگ و زیبا و صد البته تاثیر گذار خ
    خیلی ممنون خیلی ممنون
    من هستم پس می توانم

  5. 5 کاربر، ارسال لیا را لایک کرده اند:

    parisima (21 تیر 1393),tanya (28 شهریور 1392),مریم --- (13 شهریور 1392), Zenith (08 آذر 1391),الینا1 (22 اردیبهشت 1393)

  6. #3
    Zenith آواتار ها
    مدیر کل سایت

    گروه وزنی
    گروه وزنی

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    اسفند 1391
    عنوان کاربر
    مدير کل سایت
    نوشته ها
    5,522
    میانگین پست در روز
    1.37
    وزن شروع
    64
    وزن فعلی
    53
    جنسیت
    خانم
    حالت من
    BaAngizeh
    وبلاگ زیباتنی من
    5
    لیا جان خیلی متاسف شدم. اما مشکلات دوره ی نامزدی رو باید حتما حل کرد. باید با ذهن آماده رسمیت و شروع زندگی رو بپذیری. خیلی ها به این نکته توجه نمیکنن و میگن بعد که وارد زندگی شدیم خودش حل میشه! اما به نظر من این حل شدنش باید قبل از ایجاد رسمیت انجام شه. همونطور که میبینی تو سایت دو تا روانشناس خوب داریم. پیشنهاد میکنم سوالت رو تو همین انجمن "مشاوره فردی و سایر مسایل روانشناسی" مطرح کن. اونا از رو تخصص راهنماییت میکنن و ما از رو تجربه. اگر از الان یه سری مسایل رو حل نکنین تو دل تو یا اون می مونه و بعدها سر باز میکنه ها.
    پیشنهاد میکنم این دو اپلیکیشن رو از دست ندید.
    توضیحاتشون رو بخونید، خودتون هم با من هم نظر میشین:

    دریافت اپلیکیشن مدیریت رژیم روزانه زیباتن
    دریافت اپلیکیشن 400 رژیم زیباتن

  7. 3 کاربر، ارسال Zenith را لایک کرده اند:

    tanya (28 شهریور 1392),مریم --- (13 شهریور 1392),الینا1 (22 اردیبهشت 1393)

  8. #4
    لیا آواتار ها
    کاربر سایت

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    آبان 1391
    عنوان کاربر
    کاربر سایت
    نوشته ها
    206
    میانگین پست در روز
    0.05
    سن
    24
    جنسیت
    خانم
    زنیت جون یعنی من میتونم به صورت خصوصی تو اینجا مشاوره بگیرم ؟
    ببرای اینکار باید چی کار کنم ممنون میشم راهنماییم کنی خیلی نیاز به کمک دارم
    شرایطم سخت و پیچیدست
    من هستم پس می توانم

  9. 2 کاربر، ارسال لیا را لایک کرده اند:

    مریم --- (13 شهریور 1392),الینا1 (22 اردیبهشت 1393)

  10. #5
    rezaiyan آواتار ها
    مدیر ارزشمند پیشین
    کاربر سایت

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    مهر 1391
    عنوان کاربر
    مدیر ارزشمند پیشین
    نوشته ها
    147
    میانگین پست در روز
    0.04
    جنسیت
    آقا
    با سلام خدمت لیای عزیز.
    شرمنده که گذاشتن این مطلب باعث ناراحتی شما شده وقلب پر از مهر و وفای شما را ازرده خاطر کرده.
    در مورد مشاوره خصوصی باید مدیر سایت zenith عزیز اجازه بدهند در این صورت من و همراز عزیز مشکلی در این مورد نداریم.
    امیدوارم خیلی زود تمام مشکلات شما حل بشه
    مشکلات اندازه فیل هم که باشند پرندگان کوچک الهی کافیست
    * سوره فیل*

  11. 5 کاربر، ارسال rezaiyan را لایک کرده اند:

    parisima (21 تیر 1393),tanya (28 شهریور 1392),مریم --- (13 شهریور 1392), Zenith (08 آذر 1391),الینا1 (22 اردیبهشت 1393)

  12. #6
    Zenith آواتار ها
    مدیر کل سایت

    گروه وزنی
    گروه وزنی

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    اسفند 1391
    عنوان کاربر
    مدير کل سایت
    نوشته ها
    5,522
    میانگین پست در روز
    1.37
    وزن شروع
    64
    وزن فعلی
    53
    جنسیت
    خانم
    حالت من
    BaAngizeh
    وبلاگ زیباتنی من
    5
    لیا جان برات پیام خصوصی میذارم تا با هم صحبت کنیم. پیام خصوصیتو چک کن
    پیشنهاد میکنم این دو اپلیکیشن رو از دست ندید.
    توضیحاتشون رو بخونید، خودتون هم با من هم نظر میشین:

    دریافت اپلیکیشن مدیریت رژیم روزانه زیباتن
    دریافت اپلیکیشن 400 رژیم زیباتن

  13. 3 کاربر، ارسال Zenith را لایک کرده اند:

    tanya (28 شهریور 1392),مریم --- (13 شهریور 1392),الینا1 (22 اردیبهشت 1393)

  14. #7
    مبینا.ب آواتار ها
    کاربر فعال

    امتیاز زیباتنی
    30
    گروه وزنی
    گروه وزنی

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    دی 1348
    عنوان کاربر
    کاربر سایت
    نوشته ها
    381
    میانگین پست در روز
    0.02
    سن
    14
    قد
    161
    وزن شروع
    76
    وزن هدف
    (تا سبز شدن)64
    وزن فعلی
    73.4
    جنسیت
    خانم
    حالت من
    BaAngizeh
    وبلاگ زیباتنی من
    12
    سلام من تازه این پستو خوندم و انگار مال پارسال هم هست ولی اخر داستان یه جور دیگست زنه سرطان داشته و همون روز که مرد به خونه اومده تا بهش بگه که دوسش داره فوت کرده
    دوستت دارم هایت را به کسی نگو ...!




    همه را نگه دار برای خودم




    من جانم را




    برای شنیدنشان کنار گذاشته ام ...!

  15. 2 کاربر، ارسال مبینا.ب را لایک کرده اند:

    parisima (21 تیر 1393),الینا1 (22 اردیبهشت 1393)

  16. #8
    دختر بلا آواتار ها
    کاربر فعال

    امتیاز زیباتنی
    130
    گروه وزنی
    گروه وزنی

    برای آشنایی بیشتر با من اینجا کلیک کنید

    تاریخ عضویت
    تیر 1393
    عنوان کاربر
    کاربر سایت
    نوشته ها
    351
    میانگین پست در روز
    0.10
    سن
    23
    قد
    155
    وزن شروع
    95...
    وزن هدف
    72(نارنجی)60(سبز)55(شکم صاف)
    وزن فعلی
    84...وای بر من
    جنسیت
    خانم
    حالت من
    Mehraboon
    نقل قول نوشته اصلی توسط مبینا.ب نمایش پست ها
    سلام من تازه این پستو خوندم و انگار مال پارسال هم هست ولی اخر داستان یه جور دیگست زنه سرطان داشته و همون روز که مرد به خونه اومده تا بهش بگه که دوسش داره فوت کرده

    منم همینطوری خوندمش اما خب اینجوری هم قشنگ بود
    به زودی از گروه قرمز به گروه نارنجی تبدیل میشم...

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
عکس تاپیک

افزایش چربی سوزی در ورزش و بدنسازی با 12 روش

افزایش چربی سوزی
برای مشاهده کلیک کنید
عکس تاپیک

کوچک کردن شکم در یک ماه با ۵فرمول

کوچک کردن شکم
برای مشاهده کلیک کنید
عکس تاپیک

رژیم خروج از استاپ وزن یک روزه و کاملا رایگان

رژیم خروج از استاپ وزن
برای مشاهده کلیک کنید
عکس تاپیک

کوچک کردن باسن و فرم دهی با 9 راهکار

کوچک کردن باسن
برای مشاهده کلیک کنید